در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.» 32امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمیدانید.» 33شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟» 34عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادۀ فرستندۀ خود را به جا آورم و کار او را به کمال رسانم.#4:34 یا: «و کار او را تحقق بخشم». 35آیا این سخن را نشنیدهاید که ”چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است“؟ امّا من به شما میگویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هماکنون کشتزارها آمادۀ درو است. 36هماکنون، دروگر مزد خود را میستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد میآورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان شوند. 37در اینجا این گفته صادق است که ”یکی میکارد و دیگری میدِروَد“. 38من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران محنت کشیدند و شما دسترنج آنان را برداشت میکنید.»
39پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامِریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند. 40چون آن سامِریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند. 41و بسیاری دیگر به سبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند. 42ایشان به آن زن میگفتند: «دیگر تنها بهخاطر سخن تو ایمان نمیآوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیدهایم و میدانیم که این مرد براستی نجاتدهندۀ عالَم است.»
عیسی در جلیل
43پس از آن دو روز، عیسی از آنجا به جلیل رفت، 44زیرا خود گفته بود که «نبی را در دیار خود حرمتی نیست.» 45چون به جلیل رسید، جلیلیان او را بهگرمی پذیرفتند، زیرا آنها نیز برای عید به اورشلیم رفته و آنچه را عیسی در آنجا کرده بود، دیده بودند.
شفای پسر یک درباری
46سپس دیگر بار به قانای جلیل رفت، همانجا که آب را شراب کرده بود. در آنجا یکی از درباریان بود که پسری بیمار در کَفَرناحوم داشت. 47چون شنید عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، به دیدار او شتافت و تمنا کرد که فرود آید و پسر او را شفا دهد، زیرا در آستانۀ مرگ بود. 48عیسی به او گفت: «تا آیات و عجایب نبینید، ایمان نمیآورید.» 49آن مرد گفت: «سرورم، پیش از آنکه فرزندم بمیرد، بیا.» 50عیسی به او گفت: «برو؛ پسرت زنده میماند.» آن مرد کلام عیسی را پذیرفت و به راه افتاد. 51هنوز در راه بود که خدمتکارانش به استقبال او آمده، گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.» 52از آنها پرسید: «از چه ساعت رو به بهبود نهاد؟» گفتند: «دیروز، در هفتمین ساعت روز#4:52 منظور ساعت یک بعد از ظهر است. تبْ او را رها کرد.» 53آنگاه پدر دریافت که این همان ساعت بود که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده میماند.» پس خود و همۀ اهل خانهاش ایمان آوردند. 54این دوّمین آیتی بود که عیسی هنگامی که از یهودیه به جلیل آمد، به ظهور رسانید.
شاگردان عیسی وقتی برای خرید ﺁذوقه به سوخار میرفتند، عیسی را در چاه خشک و ضعیف رها کردند. در بازگشت، او را به سوی شگفتی، لبریز و سرشار از انرژی تازه می یابند. چنین دگرگونیهایی اغلب لذت دیدن را در شخص به وجود میﺁورد. موفقیت از شراب تحریک کننده تره پروردگارمان کسی را یافته بود که به او ایمان ﺁورده و برای پیامش ارزش قائل بود. و این کار باعث شد که زندگی تازه ای در فریم او ایجاد شود. شاگردان میخورند و با صرف غذا چشمانشان را باز میکنند. اما وقتی میخورند، در مورد ﺁیندهای صحبت میکنند که در مزرعههای غنیای که از ﺁن گذر کردهاند، درو میشود. در همین حال، سرور ما میبیند که مردان سوخار از شهر بیرون میﺁیند تا از درخواست ﺁن زن اطاعت کنند و توجه شاگردانش را به دروعی که بیش از ﺁنچه در مورد ﺁن صحبت میکردند جلب میکند: “ﺁیا نمیگویید که باید چهار ماه صبر کنیم تا حصاد دوباره[۱۲] فرا رسد و نانی را که برای ﺁن در سوخار عزیزتان خرج کردهاید، ارزانی کنید؟ اما چشمان خود را برافراشته، گروه مشتاق سامریان را علامت گذاری کنید، و بگویید که اگر ممکن است انتظار نداشته باشید که در این روز محصول زیادی درو کنید. ﺁیا این مزرعهها تا به حال سفید نشدهاند تا محصول خود را درو کنند؟ اینجا در سامره، که فقط میخواستید به سرعت از ﺁنجا بگذرید، جایی که به دنبال هیچ چیز دیگری به ملکوت نمیگشتید، و جایی که میتوان تصور کرد که برای مدتها بذر رسیده نیاز است، دانههای رسیده را میبینید. بعضی دیگر زحمت کشیدهاند، تعمیددهنده و این زن و من، و شما به زحمتهای ایشان درﺁمدهاید.”
همهٔ کارگران در پادشاهی خدا نیاز به یادﺁوری دارند. ما هرگز نمیتوانیم به طور یقین بگوییم که دل انسان در چه حالتی از ﺁمادگی قرار دارد؛ ما نمیدانیم که خدا چه تدارکاتی دیده است، چه افکاری در ﺁن کاشته شده است، و چه کشمکشهایی در حال حاضر نیز در زندگی جوانهای که در پی نور است، به وجود ﺁمده است. ما عموما به مردان اعتبار میدهیم، نه شاید کمتر از ﺁنچه فکر میکنند، زیرا این به ندرت امکانپذیر است، بلکه برای ظرفیتهای فکری کمتر. شاگردان عیسی مردانی نیکوکار بودند، اما با این حال، به سوخار رفتند و سامریان را به حد کافی برای تجارت داوری کردند. اما هرگز خواب نمیدیدند که مسیح بیرون از شهر ﺁنان است. ﺁنان باید از این که دریافتند پولس رسول زن چقدر تواناتر از ﺁنان است، خجالت میکشیدند. فکر کنم دیگه تعجب نمیکنن که اربابشونبایدبایه زنصحبتکنه. ساده، بیفکر و بیدردسر بودن رهنمودهای زن اغلب به اتمام میرسد، در حالی که مردی برای گذران ﺁن به فکر فرو میرود. بیایید در اشتباه شاگردان نیفتیم، و انسانها را به اندازهای که بتوانند خرید و فروش کنند داوری کنیم، بلکه با امور ملکوت کاملا بیگانه باشیم.
یک روز در بهار وجود دارد
هنگامی که زیر تمام زمین میکروبهای مخفی
قبل از جوانه زدن شروع به تکان دادن و درخشیدن کنید.
ثروت و جشن های نیمه تابستان
در دل ﺁن ساعت باشکوه دراز بکش
که هیچ مردی با برکت اسم نمیگذارد، هرچند کار ﺁن
همه دنیا برکت میدن چنین روزهایی هست
در داستان ﺁهسته رشد روح.”
چنین روزهایی ممکن است در اطرافمان در حال گذر باشد، هر چند که برای ما ناشناخته است. هیچ وقت نمیتوانیم بگوییم که چند ماه تا زمان برداشت محصول باقی مانده است. ما هرگز نمی دانیم چه کسی و چه کارهایی را قبل از اینکه در صحنه حاضر شویم انجام داده ایم.
شهادت زن برای برانگیختن کنجکاوی کافی بود. مردان به قول او برای قضاوت در مورد خودشان بیرون ﺁمدند. ﺁنچه دیدند و شنیدند، یقین کامل یافتند. “و به زن گفتند: “حال ما ایمان ﺁوردیم، نه بهسبب سخن تو.” زیرا که خود شنیدیم و دانستیم که این نجاتدهندهی جهان است.” این رشد ایمان یکی از موضوعاتی است که یوحنا مشتاق به نمایش گذاشتن ﺁن است. او میخواهد نشان دهد که چگونه ایمانی ضعیف و بیاساس میتواند به ایمانی قوی و ریشهدار تبدیل شود.
این واقعهٔ سامری، بخش جداییناپذیر انجیل محسوب میشود، نه فقط به این دلیل که ذهنهای بیفهم، عظمت بیجان مسیح را درک میکنند، بلکه همچنین به این دلیل که خللهای بزرگی در پذیرش سرورمان در اورشلیم ایجاد میشود و به زودی در جلیل به دیدار او میﺁیند. در اورشلیم معجزات بسیار کرد. اما مردم بیش از حد سیاسی و متعصب بودند و نمیخواستند او را سرور روحانی خود بدانند. او در جلیل شناخته شده بود و شاید انتظار میرفت که درک شود؛ اما مردم در ﺁنجا فقط در ﺁرزوی برکات جسمی و هیجان معجزات بودند. او در سامره هیچ معجزهای نکرد، و هیچ راه گریزی برای اعلام راههایش نداشت. او را در جادهای خلوتتر یافتند که کنار جاده نشسته بود و برای استراحت گدایی میکرد. با این حال, با این ظاهر ضعف, وابستگی و پست, مهربانی, حقیقت و ملکوتش تا حدی درخشید, که سامریان, هرچند طبیعتا به او به عنوان یک یهودی شک داشتند, به او ایمان ﺁوردند, به او ایمان ﺁوردند, و او را “نجاتدهنده جهان” خواندند.
عیسی پس از دو روز زندگیای سعادتمند با سامریان، به سفر خود به جلیل ادامه داد. ضربالمثلای که سرور ما در رابطهاش با گالیله به کار برد، این که پیامبر در کشور خودش هیچ احترامی قائل نیست— این جملهای است که ما مکررا میتوانیم ﺁن را تأیید کنیم. مردی که در میان ما بزرگ شده است و ما او را دیدهایم که با نادانی، ضعف و حماقت و طفولیت، که برای کمک و محافظت از او مجبور شدهایم، در تقلا است، نمیتواند همان احترامی را که به خود نشان میدهد بپذیرد، به ندرت میتواند مانند کسی که با استعدادها و تواناییهای خود را نشان دهدهای پیشرفتاشده، دیگر نه شاگردﺁموز، بلکه ﺁما، برای تعلیم. مونتنی شکایت کرد که در کشور خودش باید مبشر میخرید، در حالی که در مناطق دیگر، مبشران مشتاق بودند که او را بخرند. او میگوید: “هر چه دورتر باشم، از خانهام خوانده میشوم.” مردان عناتوت در پی زندگی ارمیا بودند که او در میان ایشان نبوت کرد.
این حقیقت ضرب المثل نیست که مشکل ایجاد می کند, بلکه کاربرد ﺁن در مورد این مسئله است. از ﺁنجا که در سرزمین خود نبیای هیچ افتخاری ندارد، به نظر میﺁید که از رفتن به جلیل خودداری میکند، در حالی که دلیل رفتن او به ﺁنجا در اینجا ذکر شده است. در ابتدای فصل کتاب توضیح داده میشود که در جستجوی بازنشستگی بود. او اکنون محبوبیت و تبلیغات یهودیه را رها میکند و کشور خود را تعمیر میکند.
اما، مانند دفعات دیگر، اکنون پی برده است که نمیتوان او را پنهان کرد. هموطنان او که در گذشته چندان از او بی خبر بودند، در مورد شهرت او در یهودیه شنیده و قدردانی و تشویق های جنوب را تکرار کردند. و عظمت این جلیل را که سی سال در میان ایشان زیست کرده بود، کشف نکرده بودند. اما بزودی نمیشنوند که یهوه در اورشلیم شور و شعفی به وجود ﺁورده است تا اینکه به او افتخار کنند. هر کسی صد بار یه چیز رو دیده پسری که تقریبا در محل تولدش از هوش رفته است به لندن می رود و برای خودش به عنوان شاعر، هنرمند یا مخترع نام می گذارد و وقتی به روستایش بر می گردد همه او را پسر عمو می دانند. چنین احساسی احتمالا از مشاهدهٔ عیسی و فریبکاری او در امان نمیماند. با لحجه ی یأس و ناامیدی است، نه با ننگها، که نخستین کلامش را در جلیل به قلم ﺁورد: “مگر ﺁیات و معجزات را نمیبینید، پس هرگز ایمان نمیﺁورید.”
این موضوع ما را در نقطهنظر قرار میدهد که میتوانیم اهمیت واقعهای را که یحیی در زمان اقامت پروردگارمان در جلیل در ﺁن زمان انتخاب کرد، به وضوح ببینیم. یوحنا میخواست تفاوت ایمان جلیلی و سامری را با یکدیگر نشان دهد، همچنین میخواست نشان دهد که چه کسی به دیگری نزدیک میشود؛ و این کار را با معرفی داستان کوتاه این صحن از کفرناحوم انجام داد. معجزات عیسی در اورشلیم حتی به خانهٔ هیرودیس ﺁنتیپاس نیز راه یافته بود. زیرا که به زودی معلوم شد که او به جلیل ﺁمده است، از ﺁن خاندان سلطنتی، او را طلبیده، راهی را که هیچ لطف شاهانهای نمیتوانست از ﺁن برخوردار شود، به دست ﺁورد. این فرض بیمورد نیست که این نجیبزاده چوزا، خزانهدار هیرودیس بود، و این معجزهای که تأثیر بسزایی بر خانوادهای که در ﺁن عمل شده بود، داشت، منشأ وقف به پروردگار ما بود که پس از ﺁن توسط همسر چوزا نشان داده شد.
ﺁن مرد نجیبزاده، هر که بود، با درخواست فوری نزد عیسی ﺁمد. او بیست مایل به ﺁنجا ﺁمده بود تا از عیسی درخواست کمک کند، اما نمیتوانست به درخواستش از یک رسول اعتماد کند. اما عیسی به جای این که با سخنان دلسوزانه و تشویقﺁمیز این پدر را ببیند، فقط به نکتهای اشاره میکند که او را دلسردکننده میخواند. چرا اینطوره؟ چرا به نظر میرسد که از این بابت متأسف است؟ چرا به نظر میاد که فقط تسلیم اجتناب ناپذیر میشه، اگه اصلا درخواستش رو بده؟ ﺁیا به نظر نمیرسد که معجزهٔ شفای پسرک را به خاطر خود انجام داده باشد، نه به خاطر پسر یا به خاطر پدر، زیرا میگوید: “مگر ﺁیات و معجزات را نمیبینید، پس ایمان نمیﺁورید؟”
با این حال، این سخنان عیسی نشان نمیداد که برای شفای پسر ﺁن نجیبزاده بیمیلی است. احتمالا منظور ﺁنان این بود که در ابتدا تمایل پدر را که عیسی با او به کفرناحوم برود، توبیخ کنند و در مورد سخنان پسرانه در مورد شفای پسرانهشان با او صحبت کنند. پدر فکر میکرد حضور مسیح ضروری است. او به ایمان یوزباشیای که گمان میکرد به ارادهاش عمل میکند، دست نیافته بود. از این رو، عیسی ایمانی قویتر میطلبد؛ و در حضور او ایمان قویتری که میتواند به کلامش اعتماد کند، رشد مییابد.
با این حال، این سخنان به خصوص هشداری بود که نشان میداد، عطایای جسمیاش بزرگترین هدیهای نبود که میبایست میداد، و ایمانش که میبایست با دیدن معجزات تقویت میشد، بهترین ایمان نبود. سرور ما همیشه در خطر بود که به عنوان یک شخص ساده به او نگریسته شود، کسی که میتوانست شفاهایی را صرفا به عنوان یک پزشک در محدودههای خودش انجام دهد و دستور درمان خاصی را بدهد. او در خطر بود که برای کسانی که به او به عنوان نجاتدهندهٔ جهان ایمان نداشتند، از برکات و برکاتی برخوردار شود. پس با لهجهی کسی است که به اجتنابناپذیر تسلیم میشود و میگوید: “مگر ﺁیات و معجزات را نمیبینید، هرگز ایمان نمیﺁورید.”
اما مخصوصا پروردگارمان میخواست نشان دهد که ایمانی که او میپذیرد و از ﺁن لذت میبرد ایمانی است که نیازی به معجزه ندارد. این ایمان والاتر را در میان سامریان یافت. بسیاری از ﺁنان، همان طور که یوحنا دقت کرد، به دلیل گفتگویشان، ایمان ﺁوردند. در خود او و در سخنرانیاش که بهترین مدرک برای خودش بود. برخی از مردان که خود را به ما معرفی میکنند، تا نظرمان را به بعضی امور جلب کنند، و در تمامی امیال خود به خدا وفادار باشند؛ و ما باید احساس کنیم که این گستاخی است که از ﺁنها بخواهیم که مدارک خود را ارائه دهند. اگر ﺁنها پیشنهاد کنند که هویتشان را ثابت کنند و به ما اعتماد کنند, ما این مدرک را کنار گذاشته و به ﺁنها اطمینان می دهیم که نیازی به گواهی ندارند. این تجربهای بود که خدا در سامره از خود به جا گذاشت. هیچ خبری از معجزاتش از اورشلیم نرسیده بود. اون از میان سماراتان هایی اومد که هیچ کس نمی دونست کجا. او بدون معرفی و بدون گواهی وارد خانهاش شد، اما با این حال، با بصیرت به این نتیجه رسیدند که هرگز مانند گذشته او را ندیدهاند. هر کلمه ای که اون میگفت به نظر میرسید که اون رو ناجی دنیا معرفی میکرد فراموش کردند که معجزه کنند. ﺁنان قدرت ماورأالطبیعهاش را در خود حس میکردند، ﺁنان را به حضور خدا میبردند و نورشان را پر میکردند.
ایمان جلیلی از نوع دیگری بود. بر اساس معجزاتش بود؛ با این که ایمانش را کاملا انکار نکرد، از ایمانش رنجید. قبول کردن نه به خاطر خودش، نه به خاطر حقیقتی که گفت، نه به خاطر درک بزرگی و ارزش دوستی اش، بلکه به خاطر شگفتی هایی که انجام داد— این نمی تواند یک تجربه ی خوشایند باشد. ما برای ملاقات کسی که بدون مشورت و یا کمک ما نمی تواند راه خود را بیابد, چندان ارزشی قائل نیستیم؛ ما برای دوستی او ارزش قائلیم، کسی که میخواهد همراه ما باشد و از ﺁن لذت ببرد. با این که همهٔ ما باید بیوقفه و بینهایت به خدمتمان در مسیح وابسته باشیم، ایمانمان باید چیزی بیش از اعتماد به تواناییهای او و میل او به انجام این وظایف نیکو باشد. ایمانی که صرفا خودخواهانه است و تشخیص میدهد که مسیح میتواند از مصیبتها و مصیبتهای زندگی نجات یابد، و تنها به همین دلیل به او وفادار بماند، ایمان کافی نیست. ایمانی هست که به جلال شخصیت مسیح پاسخ میدهد، که بر ﺁن استوار است که خود را بر راستی که او ندا میکند بنا میکند، و میداند که تمام حیات روحانی در او است؛ این ایمان است که او تأیید میکند. کسانی که در او پیوندی را یافتهاند که با جهان روحانی جستجو کردهاند، وعدهای را که برای اثبات عدالت ابدی نیاز داشتهاند، و ﺁنچه ماورأالطبیعه بر او ﺁشکار میشود از معجزاتش بسی داناتر است، کسانیاند که خداوند از ﺁنان خشنود میگردد.
اما پایینترین ایمان ممکن است قدمی به سوی والاتر باشد. درد و رنج پدر هیچ چیز از اصول عمومی نمیسازد, اما تنها میتواند این درخواست را تکرار کند, “بیا پایین و فرزندم را بمیر.” و عیسی، با دانش کامل خود از طبیعت انسان، میبیند که بیفایده است که به مردی در این شرایط ذهنی ﺁموزش دهیم، و احتمالا بهترین راه برای روشن کردن ایمانش و هدایت او به افکار بالاتر، این است که به درخواستش عمل کنیم — این نکته که کسی که در پی انجام کار خوب است، نادیده گرفته و یا تحقیر نشود، و شاید هم گاهی نیز، چندان، در فصلهای نامناسب، در فصلهایی که نمیتوان به چیزی غیر از یک موضوع اشاره کرد، مانع تعلیماتشان میشود. شرایط, به طور کلی, ﺁموزگاران مرد از هر تعلیم شفاهی بهتر است؛ و این تعلیم شفاهی تنها میتواند به کسی که از ﺁنها عبور میکند، لطمهای وارد کند. موفقیت روش پروردگارمان را میتوان با نتیجهگیری به اثبات رساند؛ که ایمان این نجیبزاده، ایمان حقیقی به مسیح به عنوان سرور شد، ایمانی که تمام اهل خانهاش در ﺁن شریک بودند.
از عظمت مسیح و ناتوانی بیاهمیت ما در رساندن او به انسانهای دیگر، ما را برمیانگیزد که برخی از خصوصیات مهم رفتار او را از دست بدهیم. در شرایط پیش روی ما، برای مثال، اکثر معلمان در مراحل ابتدایی زندگیشان هیجانزده میشدند و احتمالا هیچ تمایلی به پذیرش درخواست صاحبمنصبان نداشتند و به خانهاش میرفتند. پس میتوانستند تأثیر خوبی بر دربار هیرودیس بگذارند. این فرصتی بود که در مکانهای بلند پادگانی پا به عرصه گذاشته شود که هیچ مردی از جهان نمی توانست ﺁن را نادیده بگیرد. اما عیسی به خوبی میدانست که اگر قرار باشد پایههای پادشاهیاش به طور یکپارچه بنا شود، باید تمام نفوذ نوع بشر، تمامی محدودیتهای زورﺁور که مد و نامهای بزرگ بر ذهنمان اعمال میشود، از میان برداشته شود. او دید که کار او، اگر به ﺁرامی انجام شود، به شیوهای خصوصیتر انجام میشود. نفوذ شخصی او بر افراد باید در درجه اول رئیس سازمان باشد. او بدون هیچ ملاحظه ای به مقام و نفوذ این مرد نجیب، سخن می گوید؛ در واقع، او را با این کلمات بهدرستی بیاعتبار میکند: “برو، پسرت زنده است.” عدم نمایش کامل قابل توجه است. او به کفرناحوم نرفت تا در کنار بستر بیماری بایستد و به عنوان طبیبدهنده به رسمیت شناخته شود. اون با نجیبزاده معامله ای نکرد که اگه پسرش بهبود پیدا کنه اجازه میده که علت این کار مشخص بشه اون خیلی ساده این کار رو کرد و هیچی در موردش نگفت
اگرچه فقط یک روز بعد از ظهر بود که نجیب زاده برکنار شد اون شب به کفرناحوم برنگشت — چرا، ما نمی دونیم. هزاران چیز ممکن است او را بازداشت کرده باشد. او ممکن است در قانا یا در جاده با هیرودیس تجارت میکرد؛ هیولایی که او میراند، شاید لنگ میشد، جایی که نمیتوانست حیوانی دیگر را پیدا کند؛ به هر حال، نمیتوان گفت که تأخیر او در ایمان ﺁوردن به کلام مسیح، نمونهای از حقیقت است که میگوید: “هر که ایمان ﺁورد، تعجیل نخواهد نمود.” هر چه بیشتر به کلام مسیح ایمان میﺁورد، بیشتر نگران میشد که پسرش را ببیند. بندگانش میدانستند که چقدر نگران است که بشنود، زیرا که برای ملاقات او میرفتند. و بیشک از این که میدیدند پسرک بهسرعت به نزد او میﺁید، تعجب میکردند. درمان سریعتر از کسی که اطمیناناش را به او داده بود، به راه افتاده بود.
ﺁنان معجزهٔ عیسی را تأیید کردند و ﺁن را با کلام عیسی در ارتباط قرار دادند. ﺁنان یادداشتهای مربوط به ﺁن زمان را با هم مقایسه کردند و پی بردند که گفتههای عیسی همزمان با پس گرفتن پسر است. خدمتکارانی که شاهد بهبودی پسر بودند، بهبودی او را به هیچ ﺁژانس معجزهﺁسایی نسبت نمیدادند؛ بیشک ﺁنان گمان میکنند که این یکی از ﺁن پروندههای غیرمسئولانهای است که گهگاه رخ میدهد و بیشتر ما شاهد ﺁن بودهایم. طبیعت رازهایی دارد که ماهرترین مترجمان او نمیتوانند ﺁن را فاش کنند؛ و حتی یک چیز شگفت انگیز به عنوان یک درمان ﺁنی یک مورد نا امیدی ممکن است به علت قانون مخفی طبیعت باشد. اما پیش از ﺁن، اربابشان به ﺁنان اطمینان میداد که زمانی که پسرک اصلاح میشود، همان ساعتی است که عیسی میگوید بهتر میشود.
در اینجا اهمیت این معجزه نهفته است. این امر به این ویژگی منحصر به فرد یک معجزه تبدیل می شود، که از یک شگفتی تشکیل شده است که با اعلام صریح ﺁن همزمان شده و در نتیجه به یک مأمور شخصی ارجاع داده می شود.[۱۳] این دو چیز است که دور هم جمع می شوند که یک نهاد فوق بشری وجود دارد. شگفتی به تنهایی, بازگشت ناگهانی بینایی به نابینایان, و یا شور و شوق به فلجی, ثابت نمی کند که در این مورد هیچ چیز ماورأالطبیعه وجود دارد؛ اما اگر این شگفتی از کلام کسی پیروی کند که ﺁن را فرمان میدهد، و در همه موارد چنین فرمانی را انجام میدهد، ﺁشکار میشود که این کار، کار کردن قانون نهان طبیعت، نه صرفا تصادفی، بلکه مداخله یک نهاد ماورأالطبیعه نیست. ﺁن معجزهای که در خانهٔ ﺁن مرد نجیبزاده صورت گرفت، در واقع نه تنها او را شفا داد، بلکه او را در سخن عیسی شفا داد. ﺁنها احساس میکردند که باید به دلیل ﺁنها بهخوبی بهبود مییابند، نه فقط بهبودی فوقالعادهای که در ﺁن زمان داشتند. با وجود اینکه میتوان ﺁن را نشان داد — همانطور که هرگز نمیتواند باشد — هر علاجی که در انجیلها گزارش شده شاید نتیجه یک قانون طبیعی باشد، حتی اگر نشان داده شود که مردان کور متولد میشوند ممکن است بینایی خود را بدون معجزه دریافت کنند، و افرادی که با بهترین پزشک مشورت کرده بودند— این را باید به خاطر داشته باشیم، این به هیچ وجه به معنای کامل ﺁنچه که برای ما داریم. ما نه تنها باید به طور ناگهانی و مطمئنا به طور فوق العاده ای درمان کنیم، بلکه باید به خاطر این درمانها هم که به طور یکنواخت دنبال می شوند، و در هر صورت، کلام کسی که گفت درمان دنبال خواهد شد، پاسخگو باشیم. این اتفاق است که بدون شک میتواند شفای بیماران را تنها به خواست مسیح ارجاع دهد.
یکی دیگر از ویژگیهای مهم این معجزه این است که مأمور در فاصلهای از موضوع ﺁن قرار داشت. البته این فراتر از درک ماست. ما نمیتوانیم درک کنیم که خواست عیسی چگونه باید باشد، بدون این که از هیچ وسیلهٔ ارتباطی شناختهشدهای بین خود و پسر استفاده کنیم، بدون این که حتی پیش او ظاهر شویم و به نظر رسد که با نگاه یا کلام الهامبخش او میشود، باید فورا شفای او را تحت تأثیر قرار دهیم. تنها راه ممکن چنین رابطهای بین ﺁن پسر و عیسی این بود که شاید میدانست پدرش از پزشکی سرشناس تقاضای کمک کرده است. شاید او نیز بسیار هیجانزده شده بود. این فرض، هر چند، با سپاس است. پسرک احتمالا بسیار هذیانگو بوده است، یا ﺁنقدر جوان که نمیتواند چیزی بداند؛ و حتی اگر این پیوند باریک وجود داشته باشد، هیچ شخص معقولی نمی تواند بر ﺁن چیز زیادی بنا کند. و مسلما بسیار تشویقکننده است که بدانیم حتی زمانی که بر روی زمین هستیم، لازم نیست که پروردگارمان با شخص شفایافته در تماس باشد. “کلام او همچون حضورش مؤثر بود.” و اگر این باورپذیر باشد که در حالی که بر روی زمین میتواند در فاصلهٔ ۲۰ مایلی بهبود یابد، نمیتوان انکار کرد که او میتواند همان اراده را از ﺁسمان به کار گیرد.
یادداشت — مشخص نیست که چرا یحیی این گفتهٔ عیسی را به قلم ﺁورده بود: “این دومین نشان عیسی است که او از یهودیه به جلیل ﺁمده است.” او شاید فقط قصد داشت توجه مردم را به مکانی که معجزه در ﺁن به وقوع پیوست، بیشتر جلب کند. این عقیده با این واقعیت که یوحنا در دو خط موازی، ظهور مسیح در یهودیه و جلیل را نشان میدهد، تأیید میشود. شاید او میخواست که به خوانندگان در مورد انجیلها هشدار دهد، اما عیسی هنوز خدمت موعظهای را که این انجیلها با ﺁن گشوده بودند، ﺁغاز نکرده بود.
نکات:
[۱۳] این به وضوح در سخنرانیهای بامپتون موزلی به کار گرفته میشود.