بهشت : از داستان پیدایش غرب تا بزرگترین داستان رستگاری در شرق

متن زیر برگرفته از یکی از کلاس های درسی دکتر پیترسون است که به شکل بسیار زیبایی داستان آدم و حوا را با استعاره ها و سنبل های موجود در کتاب مقدس بازگو می کند.

بياييد به ساختار بهشت آن گونه که در کتاب پیدایش ترسیم شده ، نگاهی بیاندازیم يكي از اولین مشخصه های حالت بهشتي نبود خود آگاهي است اگر شما به برآیند نتايج تحقيقات تحليلي بر روي شخصيت هاي انساني توجه كنيد مي بينيد با وجود اینکه می توان گفت خودآگاهي ارزشمند ترین موهبت انسانی است ، اما در عين حال تقريبا همواره با احساسي منفي همراه است مثلا وقتي كسي مي گويد : ناگهان به خودم آگاه شدم ، معمولا حرفش در قالبی منفی است مثلا : در جمعي شروع به حرف زدن کردم و نا گهان حس خودآگاهي بر من چیره شد و همراه با سیلی از احساسات منفی احساس کردم فلج شده ام پس این حالت خود آگاهی , حالتی بسیار پارادوکسیکال است ، از یک سو والاترین موهبت عقلانیِ ماست تنها ویژگی ای که ما را از حیوانات تفکیک می کند و از سوی دیگر وقتی که آشکار می شود ما را به شکل تحمل نا پذیری مضطرب می کند حالت نخستینِ بهشتینی که آدم و حوا هنگام ورود به باغ عدن داشتند ، مشابه همان از خود ناآگاه بودن حیوانی است آدم و حوا , هر چه که باشند , از باقی هستی جدایی پذیر نیستند مثلا هیچ ایده ای ندارند که لخت اند اگر کمی به معنی لختی فکر کنید , سریع متوجه می شوید که این یک استعاره ی نمایشی بسیار عمیق است می دانید که اکثر بچه ها وقتی به – سالگی می رسند , جدا از روش پرورش و تربیتشان نسبت به حریم خصوصیشان ، مثلا کارکرد بدنشان یا لخت دیده شدنشان ، بسیار حساس می شوند کاملا منطقیست که این تغییر را پیامد شکل گیری و پدیدار شدن خود آگاهیِ آن ها بدانیم در بین سنین – سالگی این اتفاق کلیدی می افتد که به تمایز یافتن آن ها از باقی جهان ، مثلا از مادرشان ، کمک می کند در طول تاریخ غرب تصاویری از بهشت می بینیم که در آن پیوندِ ناخود اگاه میان مادر و فرزند ترسیم شده این ها بازنمایی هایی تصویری اند از رها شدن فرزند و نیز مادر از فشارِ خود آگاهی پس این ایده که کودک ابتدا در شرایط بهشت واری زندگی می کند تا این که در طول رشد و در راه رسیدن به بلوغ این حالت را از دست می دهد لایه های نمادینِ دیگری را به ایده ی بهشت به عنوان شرایط پیشا خود آگاهی اضافه می کند و در ضمن بهشت جاییست که نظم و آشوب در تعادلی ایده آل به سر می برند دلیلش این است که می دانیم معنی لغوی بهشت ( paradise ) چیست : پارا ( para ) به معنی دور یا پیرامون و دایس ( dise ) به معنی ” دیزا ( daeza ) و یا دیوار و ” عدن ” به معنی ” دلپسند ” و یا ” محل لذت ” می باشد در نتیجه پارا – دیزا باغیست که دور تا دورش دیوار کشیده شده و محلی لذت بخش است ( Para – daeza ) یک باغ دقیقا آن جاییست که نیرو های طبیعت یعنی آشوب و نیرو های فرهنگ در تعادلی ایده آل قرار دارند ; نه ؟ یک باغ دقیقا همین است طبیعت که به دست فرهنگ به آن شکل داده شده ، جایی که نماد لذت است و بشر با دخالتش ، ثباتی را فراهم کرده که در طبیعت نمی توان آن را یافت , چرا که یک سازه ی فرهنگیست . البته ثبات این باغ ، ورای ثبات یک فرهنگ نیز است چون حتی با وجود پرورش یافتن گیاهان و سایر روینده ها به دست انسان و فرهنگش گیاهانی که باغ را تشکیل می دهند خود ماهیتی ورای انسان و فرهنگ او دارند

اگر به نحوه ی باز نماییِ داستان هبوط انسان از بهشت نگاه کنیم می بینیم که چگونه محلی با ثبات می تواند یک ” بهشت ” تلقی شود اگر داستان موسی که قومش را از میان صحرا هدایت می کرد به یاد بیاورید ، خواهید دید که قوم بنی اسراءیل هنگامی که در وسط کویر بودند ، با وجود فرارشان از استبدادی که در آن به سر می بردند ، این فکر در ذهنشان خطور می کرد که با وجود تمام سختی هایی که داشتیم ، موقییت پیشین ما بسیار بهتر از موقییت کنونی ما بود بسیار طبیعی و قابل پیش بینی است که افراد وقتی در بحرانی گیر افتاده اند ، به زمان قبل از بحران نگاه بیاندازند و با اشتیاق از بازگشت به آن زمان یاد کنند حتی اگر بدانند بحرانی که در آن قرار دارند ، شرطی است اولیه برای رشد شخصیتشان پس داستانی که در کتاب پیدایش روایت می شود ساختاری این چنین دارد قبل از اینکه ما به خود آگاهی برسیم ، جهان بی نقص بود با به دست آوردن قدرتِ خودآگاهی ، ما از باغ عدن بیرون انداخته و محکوم به حیاتی زمینی و پست شدیم که شرایط کنونی ماست ، شرایطی که در آن ما از فانی بودنمان از آسیب پذیریمان و به بیگانگی مان از خدا آگاهیم ” چه خوب بود اگر می شد به همان حالت نا خودآگاهی باز گردیم تا همه ی مشکلات از بین بروند ” دیدیم که چگونه چنین خاطره بافیِ مریض گونه ای درباره ی بهشت در پیش پا افتاده ترین اشکال سنت گرایی بروز می کند : گرایش به گستردنِ راه های ایده آلِ گذشته های دور دست و غیر قابل دسترس به امروز چنین گرایش هایی را در افرادی که افسردگی و یا اضطراب شدید دارند نیز می بینیم که چگونه آرزو مندند که آگاه نباشد , شاید آن را به شکلی استعاری با علاقه ی زیاد به خوابیدن و یا به شکلی واقعی با فکر به خود کشی و مرگ به عنوان یک نوع ناخودآگاهی ای که به شرایطی بهشتی شباهت دارد نشان می دهند ، شرایطی که هیچ نوع تنشی در آن دیده نمی شود و آشکارا به معضلات مرتبط با نگهداری و بقایِ وجود ترجیح داده می شود الیاده بر این عقیده است که ایده ی بهشتی که زمانی وجود داشت و بهشتی که از دست رفت ، صرفا منحصر به جوامع غربی و یا جوامع بزرگ شرقی نیست و موضوعی بسیار شایع تر از این هاست ، درست مثل تمِ اصلیِ سیل هر کجای دنیا که می روید به این ایده بر می خورید آن زمان که بهشت از زمین جدا شد یعنی آن هنگام که بهشت به مانند روزگار ما در دوردست ها بود , وقتی که آن درخت ( یا درخت مو ) که زمین را به آسمان وصل می کرد بریده شد و یا کوهی که آسمان را لمس می کرد مسطح شد آن زمانی بود که دوران بهشتی بودن به پایان رسید و انسان به شرایط کنونی و هبوط یافته اش قدم گذاشت . در واقع تمام اسطوره های بهشت ، انسان بدوی ای را به ما نشان می دهند که از سعادتی جاودانه و رهایی و بی اختیاری لذت می برد تا این که متاسفاته پس از هبوطش تمام آن ها را از دست داد این پیامد یک رخداد اسطوره ایست که باعث گسست میان آسمان و زمین شد همان طور که گفتم طبق تعریف لغوی عدن یعنی لذت و یا مکان لذت و بهشت یا پارادایس یعنی باغی دیوار کشیده شده می خواهم به شما نشان دهم که چگونه فهم این نکته می تواند به تحلیل رابطه بین تفکر غرب و شرق کمک کند

بگذارید سریع داستان بودا را برایتان تعریف کنم من اساس این داستان را با این طرح بازگو و خلاصه می کنم بودا زندگیش را در جایی شروع کرد که می توان با اسطوره شناسی تطبیقی ، باغی دیوار کشیده شده ، نامید نتیجه ی به دست آوردن خود آگاهیش ، فرو ریختن کاملِ آن حالت کمالِ بچه گانه و ناخودآگاه قبلیش بود و این چنین است که بزرگترین داستان رستگاری در شرق درست همان سیر نمایشی و داستانی را طی می کند که بزرگترین داستان پیدایش غرب داستان بودا از این قرار است پدر بودا فرشته ای را می بیند که به او می گوید پسرت قرار است یا بزرگترین فرمانروای دنیای خاکی و یا بزرگترین رهبر معنوی ای بشود که جهان تا به حال به خود دیده است و پدرش که انسانی عمل گرا و محافظه کار بود ، تصمیم می گیرد که به هیچ وجه اجازه ندهد پسرش وارد راهِ بی سر و ته روشنگری معنوی شود پس می گذارد که او به دنیا عشق بورزد و در نتیجه همواره علاقه مند به قلمروی خاکی اش بماند پس او قبل از تولد بودا دستور ساخت شهر بزرگی را داد كه دور تا دورش ديوار كشيده شده بود و درونش را از هر چه كه نشانی از درد ياس و ناميدي ، زشتي يا پيري داشت ، پاكسازي كرد . تنها كساني مي توانستند به داخل راه يابند که افرادي با سلامت كامل روح و جسم و نمونه هاي برجسته زيبايي و نیکی بودند ايده ی نهان در پشت اين داستانِ كهن الگویی اين است كه وقتي پدري صاحب فرزندي مي شود وظیفه ی اخلاقي اوست كه از آگاهیِ در حال رشد فرزندش در برابر جوانب هولناك زندگي که درکش براي چنین ذهنِ در حال رشدی سخت است ، محافطت كند از آنجايي كه این ، داستاني كهن الگویی است ، نه فقط به رشد قهرمان یا ناجی که به رشد همه ی افراد مربوط است يك پدر خوب با نشان دادن تمام چیز هایی که دنیا می تواند به فرزندش عرضه کند ، او را عاشق زندگي می کند پس بودا در باغي ديوار كشيده بزرگ مي شود ، در يك بهشت ناخود آگاه ، ولي در نهايت و دقيقا با كمك همين مراقب ها و محافظت ها رشد مي كند و هوش و آگاهيش بسط مي یابد و دنياي خارج از اين محدوده ها كه والدینش براي او تعیین كرده اند توجهش را جلب مي كند ما خوب مي دانيم كه ميوه ی ممنوع و يا جذبه آن چيز هايي كه بيرون ديوار ها قرار دارند چيزيست كه انسان نمي تواند از وسوسه ی آن بگذرد ما به طرز غیر قابل كنترل و كاملي كنجكاويم و بهترين ترفند براي اين كه مطمئن باشيم هر کس چه چیز هایی را بررسی می کند ، این است که قانونی مطلق برای منع دیدن و بررسی بعضی چیز ها وضع کنیم در چنین شرايطي تمام سيستم هاي نا خود آگاه ما كه سمت وسو و انگيزه ی به دنبال تجربه هاي جديد رفتن را به ما مي دهند دائما توجه ما را به آن نقطه ی ممنوعه جلب مي كنند و دقیقا ما را وادار به بررسي آن چيزهایی مي كنند كه ممنوع اند از آنجايي كه بودا آگاهيش به شکل سالمی رشد پیدا كرده بود ، او فورا در باره جهان بیرون از محدودیت هایش كنجكاو شد و تصميم به خروج از بهشت گرفت با توجه به این که مي دانيم هر چه كه مي خواست در داخل اين ديوار ها برايش فراهم بود شايد به نظر كار احمقانه اي برسد اينجا است كه ما با مفهوم دردسر برانگیزِ نخستین گناه آدم مواجه می شویم .

يعني اگر به هر كدام از شما ميوه اي ممنوعه در شرايطي مشابهِ همان شرايط اسطوره اي پیشنهاد شود ، شما فورا دست دراز مي كرديد و ان را بر مي داشتيد . چرا كه براي انسان آن چيز هايي كه ندارد خیلی وسوسه بر انگیز تر از چيز هايي هست كه دارد پس بودا به بيرون ديوارها مي رود پدرش كه پدري خوب اما كمي محافظه كار است تصميم مي گيرد کلکی سوار کند و همه ی كساني كه مريض يا ناراحت يا زشت و يا پير يا ناکام اند و ممکن است بودا را ناراحت کنند را از مسیر او خارج مي كند او خيابان هایی را که به گل آراسته شده بودند را با زناني كه گل به دست به او خوش آمد مي گفتند پر كرد و بودا را در ارابه اي زرين به خيابان ها فرستاد ولي خدايان شرور كه نمايانگر آشوب و بي نظمي و ناشناخته ها اند تصميم مي گيرند مردي مريض حال و لنگ زنان را جلوی كالسكه او بفرستند و او را در معرض ديد بودا قرار دهند بودا از مستخدمش مي پرسد كه اين چيست و مستخدم به او مي گويد كه : ببينيد انسان ها كه شما را هم شامل مي شود ، توانایی هایشان که مطیع قوانینِ فیزیکی ای مطلق هستند با گذر زمان فرسوده می شود و اين مرد هم کسی است كه چنين مصيبتي به سرش آمده است بودا كاملا از اين سفر اکتشافی اش به درون دنياي هولناك ناشناخته ها ناخرسند مي شود و دوان دوان به داخل ديوار هاي كاخش فرار مي كند و در ها را هم پشت سرش مي بندد و براي ماه ها به چيزي فكر نمي كند ولي بعد از مدتي كه به اضطرابش عادت مي كند ، كنجكاويش دوباره شروع می شود و دیگر برایش غیر قابل تحمل است که تصور کند هیچ وقت به بیرون دیوار ها نخواهد رفت اين بار هم با وجود برنامه ريزي محتاطانه ی پدرش خدايان راهي پيدا مي كنند كه مردي پير و لنگان را در معرض ديد بودا قرار دهند .

بودا شوكه مي شود و وحشت زده از مستخدمش مي پرسد كه دقيقا چه اتفاقي دارد می افتد ؟ مستخدم به او مي گويد كه اين پیر مرد است . همه ، از جمله تو پير مي شوند و اين سر نوشت همه انسان هاست اين جا است كه خود آگاهي بودا قدري وسعت مي يابد تا نه فقط فرسودگی که افق و محدودیت عمر را هم به عنوان یک مشخصه ی زندگی درک کند او به قدري شوكه مي شود كه دوباره به درون كاخش فرار مي كند و در ها را مي بندد و با دوستانش شش ماه بازي می كند تا به اضطرابش عادت كند و براي آخرین بار ، بيرون مي رود اين بار خدايان يك مراسم خاكسپاري را بر قرار می كنند تا بودا اولین جسم مرده را پیش رویش ببيند اين به قدري به بودا شك وارد مي كند كه حتي ديگر نمي تواند به كاخش باز گردد پدرش با شنيدن اين خبر درکاخی نزدیک جنگل براي بودا ترتیب ميهماني ای بزرگ را می دهد که تمام کاخ پر از زنان لخت رقصنده ای است که می خواهند برای او خودنمایی و خود را به او عرضه کنند ولي بودا به قدري کامل و فاجعه بار توسط پديده ی مرگ شوک شده بود كه به هيچ وجه نمي توانست از هيچ چيز لذت ببرد و برای همیشه با سلطنت وداع کرد اين دقيقا همان اتفاقيست كه وقتي بزرگ مي شويد برايتان مي افتد ، نه ؟ اگر به اندازه كافي اجتماعی شده و از مراقبت کافی نیز بهره برده باشید نهایتا كنجكاوي بر شما غلبه خواهد كرد و به دنیای بیرون می روید چون آن چهار چوبي كه مادر و پدرتان فراهم كرده بودند ديگر راضیتان نمی کند نتيجه حركت به سمت دنيای بیرونی اين است كه با چيز هايي در زندگي خود رو به رو مي شويد كه نه تنها پدر و مادرتان توانايي توضيح و درك آن ها را ندارند بلكه حتي ساختار هاي عمومي تر و رسمي تر فرهنگ شما هم نمی توانند آن را هضم کنند وقتي كه شما در نهايت با چنين واقعيت هايي رو در رو مي شويد و اجازه مي دهيد كه تاثير تمام و کمالی روی شما بگذارند . آن وقت می توانيد ادعاي استقلال كنيد و آن زمان است كه ديگر نمي توانيد به خانه بر گرديد از اين نقطه به بعد است كه شما می توانید آن باری را كه آدم پس از هبوط از بهشت به دوش می کشید حس کنید . يعني آن زمانی که آدم ناخودآگاهيش را از دست داد و فهميد كه معنای محدود و زنده بودن چيست پيامد اين آشکار شدگی براي بودا چه بود ؟ او شروع به شاگردي كرد و نويسندگان زندگي بودا تاكيد می كنند كه او در سامكيا ، که پیشروی فلسفه ی یوگا و خود یوگا بود ماهر ترين انسان در جهان شد او در تمام حركات و آسانا ها تبحر می یابد تا جايي كه از لحاظ فيزيكي تا بالاترین درجه تربيت مي شود اما از آنجايي كه اين برایش كافي نبود از تمام چيز هاي دنيوي چشم پوشي می کند ، رياضت می کشد و روزه می گیرد و در اين كار نیز به طور قابل ملاحظه ای مهارت پيدا مي كند تا جايي كه زندگي نامه نويسانش مي گويند كه پوست و استخوان شده بود و درست بعد از چيرگي بر تمام ساختار هاي انظباطي ای كه فرهنگ پيشرفته ی جامعه اش داشت به اين نتيجه می رسد كه به جوابي كه دقیقا دنبالش بود نرسيده است و تصميم مي گيرد كه به جنگل برود ، همان مكان ناشناخته ها و در زیر درختي بنشيند در زير اين درخت و و تصورات و وسوسه های زيادي به سراغش مي آيند اولين اين ها یک تصور شهواني است زندگي او را دعوت به قلمرو لذت هاي دنيوي و فيزيكي و باز گشت از اين حالت خود آگاه مي كند و این وسوسه کاملا منطقی است ، به قدری اين وسوسه قدرتمند است كه فيلسوف هاي هندو راهروي ورودیِ اماكن مقدسشان را با تصاويري شهواني پوشش مي دهند و مي گويند كه اگر شما قادر به گذشتن بدون اغوا شدن نيستيد ، این جا همان جاييست كه بايد در آن باشید ، نه داخل مكان مقدس شايد در مراحل ابتدایی زندگي و يا حداکثر تا اواسط زندگي این فرم مناسبي برای زندگی کردن باشد ، يعني اغوا و جلب شدن به لذت هاي ماديِ زندگی ولي در تحليل نهايي براي حل مشكلات حاصل از پيدايش خود آگاهي ، این ها كافي نيست بعد از اين فرشته مرگ به سراغ او مي آيد و به او پيشنهاد ماندن ابدی در حالت ” نيروانا ” را می دهد . اين پیچیدگی خيلي خيلي جالبي در داستان است چون بايد از خود بپرسيد با توجه به رابطه ی بين خود كشي و بهشت كه به آن اشاره كرديم آيا پيشنهاد فرشته همان پيشنهاد مرگ و پاياني بر تمام مشكلات مربوط به وجود نبود ؟ به هر حال او پيشنهاد را رد مي كند و بعد از مدت كوتاهي به روشنی مي رسد و تصميم می گیرد به جامعه بازگردد تا يافته هايش را با انسان ها در رنج در میان بگذارد ايده این است كه وقتی کسی بيدار می شود و به روشني می رسد ، حالتی ماورایی پیدا می کند اما در عين حال مي داند كه چون ما موجوداتي اجتماعي هستيم و وجودمان جنبه اي اجتماعي و وابسته به همدیگر دارد روشني و رستگاري يك فرد مقدور نيست مگر زمانی كه همه به رستگاري برسند .

https://christnetwork.net/wp-content/uploads/2017/08/screenshot-2014-03-29-15-13-21.png

به این دلیل که وقتی می بینیم کسی بیمار و مریض به گوشه ای افتاده به روشني و حالتی ماورايي رسیدن بسیار سخت است حالا بر مي گرديم به كتاب پيدايش و وسوسه اي كه به هبوط انسان از بهشت منجر شد اين بخش سوم داستان است : آنها جفتشان لخت بودند . مرد و همسرش ولي از هم خجالت نمي كشيدند اين به چه معني است ؟ فرويد به اين اشاره كرد كه يكی از عام ترين كابوس هاي مردم لخت ظاهر شدن جلوي يك جمع است چرا بايد اين چنين باشد ؟ شما در حالت لختي در آسيب پذير ترين حالت خود قرار داريد همه ی ما استدلال خوبي براي لباس پوشيدن داريم . از یک نظر به خاطر حفاظت در برابر طبیعت هولکناک ولي جنبه ديگري از آن ساختن ديواري بين يكديگر است يعني پوشش دادن خود و آسيب پذيري خود از نگاه منتقدانه و نکته بینِ جامعه نه تنها در مقابل فشار هاي طبيعي بلكه در مقابل حملات انتقاديِ اجتماع هم اسيب پذير یم اين كه يك مرد و يك زن مي توانستد لخت كنار هم باشند و به لختي يكديگر آگاه نباشند اشاره اي فاحش است به این كه اين افراد يا آگاه نیستند و یا اگر هستند مطمئنا خود – آگاهي ندارند ادامه ی داستان را بخوانيم و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود ، هشیارتر بود و به زن گفت آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید ؟ زن به مار گفت : از میوه درختان باغ می خوریم ، لیکن از میوه درختی که در وسط باغ است . خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید مار به زن گفت : هر آینه نخواهید مرد ، بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود این یک اشاره واضح به بیدار شدن و روشن شدن است … و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود اين به طور واضح طلوع اخلاقیات در انسان را نمايان می كند يعني قابليتي ادراكي كه هيچ حيوان ديگري ندارد و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و بنظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا ، پس از میوه اش بازگرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد زن ، مصیبت !! معني درخت چيست ؟ قبلا درباره ی اين كمي صحبت كرديم اگر به ساختار تجربه از اين منظر نگاه كنيم با اين ٣ لايه كه روی هم قرار گرفته اند ، مي توانيم درخت را به عنوان نهاد وحدت بخش اين لايه ها تصور کنیم درخت آن جایی است كه به فرد ، آشوب و نظم وحدت می بخشد . يعني ساختاري که همه ی این ها را بر دارد . جالب است كه چنين باز نمايی اي را در اسطوره هاي ” نورس ” مي بينيم اين ايگدراسيل yggdrasil يا محور عالم ( axis mundi ) يا همان درخت خدايان است ، درختي که درست وسطِ بهشت ” نورسي ” ها است يكي از نكات قابل توجه اين است كه اگر به ريشه هاي این درخت دقت كنيد مي بينيد كه پر از مار و خزنده است و زير اين خزنده ها پر از آب در واقع مي بينيد درختي که در مركزيت جهان قرار دارد اساسا ريشه در آشوب دارد و يا همان زهدان پیشا خلقت را تشكيل مي دهد بخش مرکزی این طرح به وضوح قلمروی محدوده هاي فردي را باز نمایی مي كند ، يعني وسعت ادراکِ فرد و قلمرو اي كه او به آن عادت دارد و در آن زيست مي كند درختي كه در مركز این ناحيه قرار دارد همان چيزيست كه لازمه ی اين شکل وجود است بياييد نگاهي دقیق تر بيندازيم و نمادهای آن را موشکافانه بررسی كنيم الیاده مي گويد اين درخت كه در مركز جهان قرار دارد ، همان ساختاريست كه شمن ها از آن استفاده می کنند و از آن بالا می روند تا از حالت عادي و زمينيِ خود خارج و به نوعي دنیای ماورایی وارد شوند الياده مي گويد اين صعود استعاری به آسمان – که نماد آن درخت است در مراسم پاگشاییِ شمن های بيريات به نمايش گذاشته مي شود یک داوطلب از تيري كه وسط خيمه و يا چادر علم شده بالا مي رود و به نوك آن كه از سوراخي بالاي چادر رد مي شود صعود مي كند ما مي دانيم آن ها اين سوراخ را كه براي خروج دود ساخته شده بود ، مشابه آن حفره ای كه ستاره ی قطبی در پهنای آسمان درست كرده بود ، مي دانستند مي توانيد تصور كنيد كه آنها جهان را با محوريتي مركزي و چادر را حداقل در طول مراسمشان و به طور موقت نمادي سمبوليك از ساختار كيهان و هستي تصور مي كردند در میان اقوام ديگر اين سوراخِ چادر تحت عنوان ستون آسمان و با ستاره قطبی . در دیگر قوم ها به نام میخ آسمان ، که حداقل به نظر می رسید دنيا به دور آن مي گردد ، شناخته مي شد بنابراین اين تير تشريفاتي كه وسط چادر علم شده نمادي است از درختی كيهاني كه در مركزيت جهان است و ستاره ی قطبی مستقيما بالاي آن مي تابد با بالا رفتن از اين ستون داوطلب وارد ” اسمان ” می شود و به همين دليل است كه وقتي سر از سوراخ چادر بيرون می آورد ، فريادي بلند مي كشد تا از خدايان كمك بگيرد آن بالا او خود را در حضور آن ها مي يابد درخت سمبلي فوق العاده كهن است و به نظر من می تواند كه نمايانگر سيستم عصبيِ ما باشد من فكر مي كنم اين ساختار نه فقط در ستون فقرات و ساختار هايِ احساسی – حرکتی ما بلكه در ساختارهای عمیق تری مثل سيستم عصبي خودكار در مركزي ترين نقاط بدن هم ريشه دوانده و ذهن را در لايه ی مادي خود مستحکم ساخته است . اين سيستم هاي خود كار عصبي شاخه هايي از خود را به آميگدالا و سيستم ليمبيك و حتي بالا تر به داخل كرتكس انتشار داده و به اين شكل حوزه ی معنوی ، كه قلمرو روانِ ما است و حوزه ی مادي – كه قلمرو بدن ما است – را به یکدیگر متصل کرده است اين درختي است كه در مركزيت وجود ما قرار گرفته درخت چه كار مي كند ؟ ميوه مي دهد چه جور ميوه ای ؟ نمادهاي متعدد و عجيبي از قرون وسطي به جا مانده كه در آن مسيح به عنوان میوه ی درختِ دانش خوبی و بدی ترسيم شده . ميوه ی درخت زندگي اين به چه معناست ؟ یعنی که قهرمان و فرم های مشابه به قهرمان نتيجه ی چيزي هستند كه درخت آن را بازنمایی می کند درخت ميوه توليد مي كند و ميوه چيزيست خوردني و همان طور كه اريك نومن اشاره می کند هر جا كه از شراب ، ميوه و يا ادويه و حتي آب و ناني كه به عنوان وسیله اي براي زيستن و جاودانگي از آن ها ياد مي شود و يا از مراسم عشای ربانی همان ساكرامنت یک آیین کاتولیک ها و هر نوع آیین ديگرِ مربوط به غذايي كه تا امروز هم بر قرار اند ، ميشنويم باید بدانيم كه در حال دیدنِ استعاری و تشریفاتی ایده ای بسیار کهن هستیم ايده جذب و تطابق پياڑه را بياد بياوريد و سعی کنید بنيان استعاره اي آن را كه مربوط به جذب مواد مغذی است ، بفهمید ايده اين است كه رابطه بسيار نزديكي بين هضم يك ماده غذايي و دگرگوني انرڑي از منظر تجربي وجود دارد در كنار اين ، ما مي دانيم كه هضم اطلاعات جديد ، مي تواند روش جديدي برای انجام کار ها را به شما نشان دهد و مشخص است كه ما حاضريم برای بدست آوردن اطلاعات جدید ، كار كنيم و حتي حاضریم غذا را با اطلاعات مبادله كنيم پس مي توان گفت كار و اطلاعات ، هم چنین غذا و اطلاعات به نوعی ارزش مبادله ایِ یکسان دارند و گر نه چنين مبادله اي منطقي نبود دریافت اطلاعات به شما اين اجازه را مي دهد كه خود و دنياي فيزيكي اطرافتان را بسیار با کارآیی هر چه بیشتر دگرگون كنيد ، چرا که در واقع این کار یعنی همان مطلع بودن يعني مطلع شدن و اطلاعات جديدي را كسب كردن و خوردن چيزي ، همه در يك ساختار پيچيده ی استعاري گره خورده اند : چيزي ممنوع را بخوريد و به عنوان پيامدی از اين عمل ، دگرگون شويد درک آگاهانه : هر چیزی درست ، مانند هضم هر خوردنیست این در آیین های مذهبی نمود پیدا میکند از آنجایی که ما دگرگون سازی ای که پس از خوردن اتفاق می افتد آشنایی دیرینه داریم هضم و جذب شدن غذا تغییراتی دروني ايجاد مي كند و دگر گوني هايي كه در تك تك سلولهاي بدن ايجاد ميكند يكي از بنيادي ترين تغییرات حيوانيست كه انسان آن را تجربه مي كند اينكه چگونه يك مرد گرسنه و سست و ضعيف مي تواند تبديل به مردي قوي ، هوشيار و راضي شود و يا فردي كه از تشنگي در حال هلاك شدن است با نوشيدن ، جانی دوباره می گیرد و يا با يك نوشيدني مست كننده حالش دگرگون شود اين يك تجربه بنيادين انساني بوده و تا زماني كه انسان هست ، باقی خواهد ماند نكته اريك نومن اين است كه تجربه رواني ما از دگرگوني روانمان پس از خوردن چيزي ، كه تنها منتظر است از نظر استعاری با تجربه ای مشابه پیوند پیدا کند ، يعني تجربه اي مشابه با همان احساس هيجان و امكانِ دگرگون کردنی كه ما با دريافت قطعه اطلاعاتی نو و ارزشمند به آن می رسیم پس ايده اين بود كه اين درخت كه در مرکز جهان است و و تجربه ی فردی انسان را بازنمایی می کند حاصلش ” میوه ” یا ثمر است و هضم اين ميوه يا ا ايده و يا تكه اطلاعات ، چيزيست كه مي تواند دگرگوني پايدار را در شما ايجاد كند.

– برگرفته از کلاس درس دکتر “جردن پترسون” پژوهشگر و استاد روان‌شناسی بالینی دانشگاه تورنتوی کانادا

درباره‌ی Saber Amiri

هان بر در ایستاده می‌کوبم کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید به درون آمده و با او هم‌سفره خواهم شد و او با من . [email protected]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *