دیدار عیسی و نیقودیموس
1مردی بود از فَریسیان، نیقودیموس نام، از بزرگان یهود. 2او شبی نزد عیسی آمد و به وی گفت: «استاد، میدانیم تو معلّمی هستی که از سوی خدا آمده است، زیرا هیچکس نمیتواند آیاتی را که تو به انجام میرسانی، به عمل آورد، مگر آنکه خدا با او باشد.» 3عیسی در پاسخ گفت: «آمین، آمین، به تو میگویم، تا کسی از نو#3:3 یا: ”از بالا“؛ همچنین در آیۀ ۷. زاده نشود، نمیتواند پادشاهی خدا را ببیند.» 4نیقودیموس به او گفت: «کسی که سالخورده است، چگونه میتواند زاده شود؟ آیا میتواند دیگر بار به رَحِم مادرش بازگردد و به دنیا آید؟» 5عیسی جواب داد: «آمین، آمین، به تو میگویم تا کسی از آب و روح زاده نشود، نمیتواند به پادشاهی خدا راه یابد. 6آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است. 7عجب مدار که گفتم باید از نو زاده شوید! 8باد هر کجا که بخواهد میوزد؛ صدای آن را میشنوی، امّا نمیدانی از کجا میآید و به کجا میرود. چنین است هر کس نیز که از روح زاده شود.» 9نیقودیموس از او پرسید: «چنین چیزی چگونه ممکن است؟» 10عیسی پاسخ داد: «تو معلّم اسرائیلی و این چیزها را درنمییابی؟ 11آمین، آمین، به تو میگویم که ما از آنچه میدانیم سخن میگوییم و بر آنچه دیدهایم شهادت میدهیم، امّا شما شهادتمان را نمیپذیرید. 12اگر هنگامی که دربارۀ امور زمینی با شما سخن گفتم باور نکردید، چگونه باور خواهید کرد اگر از امور آسمانی به شما بگویم؟ 13هیچکس به آسمان بالا نرفته است، مگر آن که از آسمان فرود آمد، یعنی پسر انسان [که در آسمان است]. 14همانگونه که موسی آن مار را در بیابان برافراشت، پسر انسان نیز باید برافراشته شود، 15تا هر که به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان داشته باشد.#3:15 یا: «تا هر که ایمان آورَد، در او حیات جاویدان داشته باشد».یوحنا ۳:۱-۱۵
اولین دیدار عیسی از اورشلیم تأثیری بسزا بر ذهن مردم نداشت. بسیاری از کسانی که معجزات را دیدند، ایمان ﺁوردند که او پیامبر خداست. ﺁنان میدیدند که معجزات او حقههای زیرکانهای از یک شیاد نبوده است، و ﺁماده بودند که تعالیم او را بشنوند و خود را در مقام اعضای پادشاهی که او یافت، ثبت نام کنند. اما پروردگارمان ﺁنان را تشویق نکرد. او دید که ﺁنان او را به اشتباه درک کردهاند. او به دنیوی بودن دل و هدفگیری ﺁنان پی برد و به رابطهٔ صمیمیای که با ﺁن پنج جلیلی سادهاندیش برقرار کرده بود، اعتراف نکرد. یهودیان اورشلیم از این که با کسی که به نظر میرسید به قوم خود احترام میگذارد، به دام افتادند، شاد بودند. اعتقاد ﺁنان به خدا این بود که مردم به دولتمردان دولتداری که سیاستشان را تأیید میکنند، احترام میگذارند. تفاوت میان ﺁنان و کسانی که مسیح را رد کردند تفاوتی بین انسانهای خداترس و خدانشناس نبود، بلکه صرفا در شرایطی بود که اطمینان داشتند معجزات او واقعی است. اگر پروردگارمان این مردان را تشویق میکرد، در نهایت از او ناامید میشدند. بهتر بود که از همان ابتدا، با سرسری و سرد بودن نزد خدا، برانگیخته میشدند تا در مورد تمام این موضوع تعمق کنند.
همیشه نکته ای است که باید تفکر کرد: ما نه تنها باید در نظر داشته باشیم که ﺁیا به مسیح ایمان داریم یا نه، بلکه ﺁیا به ما ایمان دارد یا نه تنها اینکه ﺁیا خود را به او وقف کردهایم، بلکه ﺁیا این تعهد چنان حقیقی است که او میتواند بر ﺁن استوار شود و به ﺁن اعتماد کند. ﺁیا میتواند در خدمت به خدا روی ما حساب کند؟ اعتماد به نفس خارجیان همیشه باید دو طرفه باشه شخصی که شما به او کاملا اعتقاد دارید، به شما اعتقاد دارد و به شما اعتماد دارد، و به شما اعتماد دارد— شهرت او، منافع او در حفظ شما ایمن است. با مسیح هم همینطور. ایمان نمیتواند در اینجا یکطرفه باشد. او خود را به کسانی میدهد که خود را به او میدهند. و کسانی که به او اعتماد دارند، یقین دارند که از او پیروی میکنند، حال ﺁنکه نمیبینند کجا میرود. کسانی که به او اعتماد دارند، نه به یک یا دو موضوعی که میبینند او میتواند از عهدهاش برﺁید، بلکه به طور مطلق و در هر چیز، به ﺁنان خود را میبخشد، و با ﺁنان در کارهایش، روحالقدس، پاداش او شریک میشود.
برای مثال، طرز فکر یهودیان اورشلیم و طرز رفتار مسیح با ﺁنان را شرح میدهد. یوحنا نیز نیقودیموس را انتخاب میکند. او یکی از کسانی بود که تحت تأثیر معجزات عیسی قرار گرفت و حاضر شد خود را به هر جنبشی که به نفع او باشد، پیوند دهد. او از فریسیان بود؛ به ﺁن حزب که با تمام تنگی ها، پدانتاری ها، تعصب ها و تعصب ها هنوز نمک وطن پرستی واقعی و دین پرستی واقعی را حفظ کرده و مردانی با ملایمت بالا و پرورش یافته مانند غمالائیل و شائول را پرورش داده است. نیقودیموس، چه عضو سنهدریم، چه با تعمیددهنده باشد چه نباشد، قطعا از نتیجهٔ ﺁن وابستگی باخبر بود و میدانست که در تاریخ ملی بحران به وجود ﺁمده است. او نمیتوانست منتظر بماند که مردم به ﺁنجا نقل مکان کنند، اما تصور میکرد که هر نتیجهگیریای که در مورد عیسی مسیح در مقام یک بدن به دست ﺁید، او باید خود را در زیر ﺁن وقایع و نشانههایی قرار دهد که در اطراف عیسی به چشم میخورد. او مردی متواضع، محتاط و محتاط بود و نمیخواست خود را تا زمانی که از زمین خود مطمئن نبود، مرتکب گناه شود. او به خاطر کمبودی سرزنش شده است. من فقط میگویم، اگر او احساس خطر میکرد که در کنار عیسی دیده شود، دیدن او واقعا کار شجاعانهای بود. شب ها می رفت اما او رفت. و اگر بیشتر شبیه او میبودند که چه مراقب باشد چه نباشد، باز هم در مورد مسیح داوری میکردند. که احساس میکنند، هرچه دیگران دربارهی او فکر کنند، به او علاقهای هست که نمیتوانند برای اسکان دیگران صبر کنند، بلکه باید پیش از خواب ﺁرامبخش باشند.
احتمالا نیقودیموس شبها به دیدارش میرفت، چون نمیخواست با توجه به موقعیت و نیت عیسی، در امور شتاب کند. احتمالا با هدف اصرار به یه طرح خاص رفت این جلیلی بیتجربه نمیتوانست جمعیت اورشلیم و همچنین عضو سابق سنهدریم را درک کند. او با تمام ریشهها و جنبههای سیاسی حزب در کلانشهر ﺁشنا بود. بنابراین نیقودیموس میرفت و به او میگفت که چگونه ملکوت خدا را اعلام کند؛ یا حداقل او را صدا کن، و اگر او را در حال استدلال یافت، او را به حرکت تشویق کن، و او را از دامهایی که در راهش قرار دارد، بر حذر دار. با تواضع و فروتنی میگوید: “ای استاد، میدانیم که تو معلمی از جانب خدا ﺁمدهای، زیرا هیچکس جز خدا با او نمیتواند این معجزات را انجام دهد.” در اینجا نه بهدرستی و نه تملقگویی، بلکه تنها اولین گفته طبیعی انسان است که باید سخنی به زبان ﺁورد تا به ذهن خود نشان دهد. برای این منظور نیقودیموس و زمینهای که میتوانست گفتگو را ادامه دهد، روشن شد. اما “عیسی میدانست که در انسان چه میگذرد.” عیسی با این که معجزات خود را از نیقودیموس میدانست، تمام طرز فکر ﺁن مرد را دید. او میدید که اگر نیقودیموس هر ﺁنچه را که در ذهنش بود بیان میکرد، میگفت: “من معتقدم که شما فرستاده شده اید تا پادشاهی را به اسرائیل بازگردانید، و من ﺁمده ام تا با شما در مورد برنامه عملیاتتان مشورت کنم، و بر شما بعضی از خط های اقدام را تأکید کنم.” از این رو، عیسی فورا او را کوتاه میکند و میگوید: “ملکوت خدا از ﺁنچه فکر میکنید، بسیار دیگر است. و روش تاسیس ﺁن، برای ثبت نام شهروندان در ﺁن، بسیار با روش تفکر شما متفاوت است.”
در واقع، عیسی از معجزاتش خجالت میکشید. ﺁنها افراد نادرستی را جذب می کردند— مردم ظاهری دنیوی؛ مردمی که فکر میکردند دست قوی و جسورانهای از جادو، به تمام نوبهشان خدمت میکند. ذهن او پر از این بود، و به محض اینکه او این فرصت را پیدا کرد که خود را در این مورد به زبان ﺁورد، این کار را کرد، و به نیقودیموس اطمینان داد، به عنوان نمایندهٔ تعداد زیادی از یهودیان که به این تعلیم نیاز داشتند، که تمام افکار ﺁنها در مورد این پادشاهی باید با این اصل اداره شود، و از این حقیقت بزرگ ﺁغاز شود، که این پادشاهی است که روح خدا به تنهایی می. و فقط با معنوی کردن انسانها. این یعنی یک پادشاهی روحانی بود، یک حکومت درونی بر قلب انسان، نه یک امپراتوری بیرونی— یک پادشاهی که باید برپا شود، نه توسط صنعت سیاسی و جلسات نیمه شب، بلکه با تغییر و انقیاد در قلب خداوند، یک پادشاهی که در ﺁن پذیرش تنها در زمینی روحانیتر از شرایط طبیعی تولد انسان به عنوان یک انسان داده می شود. یهودی.
در زبان پروردگارمان، نیاز به نیقودیموس نبود. در محافل مذهبی اورشلیم چیزی جز ملکوت خدا که یحیی تعمیددهنده اعلام کرده بود در دست دارد. و وقتی عیسی به نیقودیموس گفت که برای ورود به این پادشاهی باید دوباره متولد شود، ﺁنچه را که یحیی به تمامی مردم گفته بود، به او گفت. یوحنا به ﺁنان اطمینان داده بود که با وجود ﺁنکه پادشاه در میان ﺁنان بود، نباید تصور کنند که ﺁنان در قلمرو او بودندفرزندان ابراهیم بودهاند. او تمام قوم را از جماعت اخراج کرد و به ﺁنان تعلیم داد که تولد انسانها با تولد انسانها فرق دارد. و همانطور که غیریهودیان را به تعمید اجباری واداشته بودند و میخواستند از امتیازات یهودی استفاده کنند، یحیی نیز ﺁنان را مجبور ساخت که تعمید بگیرند. امتهایی که میخواستند یهودی شوند، میبایست دوباره متولد میشدند. او میبایست تعمید میگرفت و زیر ﺁبهای پاک میرفت، زندگی کهنه و نجس خود را میشست، با تعمید دفن میشد، ناپدید میشد، از نظر مردم مثل امتها ناپدید میشد، و از ﺁب به عنوان انسان جدید برمیخیزد. بدینسان از ﺁب زاییده شد، و این بار نه از امتها بلکه از یهود مولود شد.
زبان پروردگارمان به سختی میتوانست نیقودیموس را سردرگم کند، اما این عقیده او را تکان داد که نه تنها امتها بلکه یهودیان باید دوباره متولد شوند. یحیی نیز چنین تدارکاتی را برای ورود به پادشاهی خدا میطلبید؛ اما فریسیان به سخنان یحیی گوش نمیدادند، و دقیقا بر اساس تعمید او رنجیده میشدند. اما اکنون عیسی بر نیقودیموس همان حق را میفشارد، که همان طور که امتها باید تابعیت میشدند و دوباره متولد میشدند تا او را از ابراهیم زاییده، از امتیازات بیرونی ﺁن یهودی برخوردار سازد، پس اگر میخواست فرزند خدا گردد و به ملکوت خدا تعلق داشته باشد، یهودی نیز باید دوباره متولد میشد. او باید به غسل تعمید دوگانه ﺁب و روح گردن نهد— از ﺁب برای عفو و تطهیر گناهان گذشته و نجاست روح برای الهام بخشیدن به یک زندگی مقدس و جدید.
خداوند ما در اینجا از تولد دوم صحبت میکنه… که توسط دو سازمان… ﺁب و روح کامل شده. برای اینکه یکی از اینها را فقط نماد دیگری قرار دهیم این است که معنای او را از دست بدهیم. تعمیددهنده برای بخشش گناهان خود با ﺁب تعمید میگرفت، اما همواره مراقب بود که قدرت تعمید را با روحالقدس به دست ﺁورد. غسل تعمید او با ﺁب به طور مجازی سمبولیک بود؛ یعنی، خود ﺁب هیچ تأثیر روحانیای نداشت، بلکه فقط به چشم مینگریست که در دل چه میگذشت. اما ﺁنچه که این سمبول ﺁن بود، تأثیر حیاتبخش روحالقدس نبود، بلکه شستن گناه از روح بود. یوحنا به او قدرت بخشید. کسانی که با فروتنی به تعمید او اعتراف کردند از ﺁن ﺁمرزیده و پاک شدند. اما بیشتر از ﺁن لازم بود تا ﺁنها را مردان جدیدی کند— و با این وجود او نمی توانست بیشتر از این، ﺁنها را به خدمت بگیرد. زیرا که ﺁنها را از حیات نو پر میساخت، از او بزرگتر میشد که تنها روحالقدس را میداد.
این دو حادثه بزرگ تولد دوم هستند— عفو گناه، که ﺁماده است، و ارتباط ما را با گذشته قطع می کند؛ ارتباط حیات با روح خدا، که ما را برای ﺁینده ﺁماده میکند. هر دوی اینها تعمید مسیحی است، زیرا در مسیح هر دو را داریم. اما کسانی که با تعمید یحیی تعمید گرفته بودند، فقط برای دریافت روح مسیح ﺁماده بودند و از گناهان خود ﺁمرزیده میشدند.
پس از این که نیقودیموس ضرورت تولد دوم را به نیقودیموس اعلام کرد، او دلیل این ضرورت را بیان کرد. زاییدن به روح لازم است، زیرا که مولود جسم، جسم است و ملکوت خدا روحانی است. البته منظور سرور ما جسم جسم جسم جسم جسم نیست، منظور او این نیست که اولین و طبیعیترین تولد ما هیچ چیز به جز یک قالب مادی در اختیار ندارد. با کلمه “جسم” او دلالت بر اشتیاق، ﺁرزوها، استعدادها دارد، که بدن را زنده می کند و اداره می کند، و همچنین خود بدن را— همه تجهیزاتی که طبیعت با ﺁنها انسان را برای زندگی در این دنیا فراهم می کند. این تولد طبیعی به انسان ورودی زیادی می دهد، و برای همیشه تعیین کننده است، که دارای تحمل های مهم بر روی شخص، شخصیت و سرنوشت است. تعیین کننده همه تفاوت های ملیت, خلق و خوی, جنسیت؛ جدای از انتخابهای او، تعیین می شود که ﺁیا او یک جزایر دریای جنوبی است یا اروپایی؛ یک ﺁدم متلویا که در غار یا یک انگلیسی در قرن نوزدهم زندگی می کرد. اما ملکوت خدا یک ملکوت روحانی است که ورود به ﺁن فقط به وسیله اراده و شرایط روحانی شخص امکانپذیر است، فقط از طریق دلبستگی به خدا که از تجهیزات طبیعی انسان نیست.
به محض این که ملکوت خدا را بهروشنی ببینیم، متوجه میشویم که در طبیعت به ﺁن تعلق نداریم. ملکوت خدا تا جایی که انسان به ﺁن اهمیت میدهد، حکومتی است که با میل و رغبت از او اطاعت میکند؛ کشوری که در ﺁن ما در ارتباط مستقیم با او هستیم. همهٔ موجودات غیرمنطقی از خدا اطاعت میکنند و ارادهٔ او را به جا میﺁورند: خورشید مسیر خود را با قابلیت و وقت شناسی طی می کند و ما نمی توانیم با او رقابت کنیم؛ زیبایی و قدرت بسیاری از حیوانات پایینتر، غرایز و استعدادهای حیرتﺁورشان، بسیار برتر از هر چیزی در خودمان هستند که حتی نمیتوانیم ﺁنها را درک کنیم. اما ﺁنچه ما به عنوان تخصص خود داریم این است که به خدا خدمت کنیم؛ تا مقاصدش رو درک کنه و با همدردی وارد اونها بشه مخلوقات پایینتر از قانونی اطاعت میکنند که طبیعت ﺁنها را تحت تأثیر قرار میدهد؛ ﺁنها نمی توانند گناه کنند؛ عملکردشان از خواست خدا, خراج قدرتی است که ﺁنها را بسیار ماهرانه ساخته است, اما این کار به هیچ وجه به ارزش او برای خدمت کردن و شناخت او از شیئی که در ﺁفرینش خلق شده است, ﺁگاه نیست. خدا خود را خدمت میکند: او ﺁنها را به این صورت ﺁفرید، و بنابراین ﺁنها خواست او را به انجام می رسانند. بنابراین، انسانهایی هستند که فقط از طبیعت خود اطاعت میکنند: ﺁنها ممکن است اعمال مهربانانه، شرافتمندانه و قهرمانانه ای انجام دهند، اما هیچ اشاره ای به خدا ندارند؛ و هر قدر هم که این اعمال عالی باشد، هیچ تضمینی نمیدهند که مردانی که این کارها را میکنند، در هر امری با خدا همدردی کنند و ارادهٔ او را به جا ﺁورند.
در واقع، برای اثبات این موضوع که بشر و طبیعت به ما اجازه نمیدهند وارد ملکوت خدا شویم، لازم است بیش از خودﺁگاهی خود حرکت کنیم. محدودیتهایی را که فیض بر سر طبیعت ما میگذارد، بردارید، و ما ﺁگاهیم که با خدا همدردی نمیکنیم، به ارادهٔ او علاقهمندیم و او را خدمت نمیکنیم. بگذارید طبیعت تاب خود را داشته باشد، و هر کس می داند که این پادشاهی خدا نیست که او را به ﺁن می برد. برای همهٔ انسانها خوردن، ﺁشامیدن، خوابیدن، تفکر کردن طبیعی است؛ ما برای این چیزها به دنیا ﺁمده ایم و لازم است که برای انجام ﺁنها هیچ محدودیتی قائل نشویم؛ اما ﺁیا کسی میتواند بگوید که طبیعی است که او چیزی باشد که باید برای خدا باشد؟ ﺁیا تا به امروز احساس نمیکنیم که از خدا دور شدهایم؟ جسم، طبیعت، در حضور خدا، به همان اندازه که سنگ در هوا و یا ماهی خارج از ﺁب از عنصرش خارج است. انسانهایی که عمیقترین تجربه مذهبی را داشتهاند، ﺁن را به روشنی دیدهاند، و همچون پولس، احساس کردهاند که جسم، روحالقدس را میجوشد، و ما را از اطاعت کامل از خدا و خوشنودی او بازمیگرداند.
شاید ضرورت تولد دوم، اگر ﺁن را از نقطهای دیگر در نظر بگیریم، بیشتر در نظر گرفته شود. در این دنیا ما موجوداتی را پیدا می کنیم که زندگی حیوانات را می شناسند. ﺁنها میتوانند کار کنند، و احساس کنند، و، به یک روش، فکر کنند. ﺁنها وصیت نامهها، گرایشات خاص و ویژگیهای خاص خود را دارند. هر موجودی که زندگی حیوانی دارد، با نوع خود و با نسبتشخصی دارد. و این طبیعت که حیوان از والدین خود دریافت می کند، از اول تعیین کننده توانایی ها و فضای زندگی حیوان است. جاسوس نمیتواند مانند عقاب در مقابل خورشید پرواز کند؛ پرنده ای که از تخم مرغ عقاب بیرون می ﺁید هم نمی تواند مثل خال از تخم مرغ بیرون بیاید. هیچ ﺁموزشی نمی تواند لاک پشت را به سرعت بزغاله یا بزغاله را به اندازه شیر کند. اگه یه جاسوس شروع به پرواز کنه و از نور خورشید لذت ببره… … واقعیت مرور بعضی از محدودیتها نشان میدهد که طبیعت دیگری نیز در ﺁن ﺁمیخته شده است. فراتر از طبیعت خودش، هیچ حیوانی نمی تواند عمل کند. تو هم باید سعی کنی که به عقاب ظاهر مار رو نشون بدی تا بهش یاد بدی سینه خیز بره هر نوع حیوانی در زاییده طبیعت خود است، ﺁن را در انجام بعضی کارها مناسب میداند، و چیزهای دیگر را غیر ممکن میسازد. پس با ماست: ما با دانشگاههای خاص و اوقاف خاصی به دنیا ﺁمده ایم و طبیعت خاصی داریم؛ و درست مثل همه حیوانات، بدون دریافت کمکهای جدید، فردی و ماورأالطبیعه از جانب خدا، میتوانیم طبق طبیعت عمل کنیم. ما انسان هستیم، طبیعت حیوانی بسیار غنی و والاپذیر داریم، طبیعتی که نه تنها ما را به خوردن، ﺁشامیدن، خوابیدن و جنگیدن مثل حیوانات پایین رهنمون میشود، بلکه طبیعت ما را به فکر و عشق رهنمون میکند، و بوسیله فرهنگ و ﺁموزش، میتواند از زندگی غنیتر و گستردهتری نسبت به موجودات پایین برخوردار باشد. انسانها نباید در پادشاهی خدا باشند تا کاری را انجام دهند که قابل تحسین، شریف و دوستداشتنی است، زیرا طبیعت حیوانات ﺁنها به این دلیل با ﺁنها همخوانی دارد. اگر ما به عنوان یک نژاد از حیوانات برتر از دیگر نژادها وجود داشته باشیم، پس همه اینها تنها چیزی است که باید در ما یافت شود. بدون در نظر گرفتن هر ملکوت خدا، بدون در نظر گرفتن هر گونه شناخت از خدا یا اشاره به او، ما در این دنیا زندگیای داریم، و سرشتی که برای ﺁن مناسب باشیم. و این چیزی است که ما با تولد طبیعی خود داریم، جایی در میان همنوعان خود، و حیات حیوانی. اولین مردی که همه ما از او میﺁیم، همان طور که پولس مقدس میگوید، “جان زنده” بود، یعنی حیوانی، انسانی زنده؛ اما “روح تعجیلکنندهای” نداشت که بتواند به فرزندانش زندگی روحانی ببخشد و ﺁنان را فرزندان خدا سازد.
حال اگر از خودمان کمی دقیقتر بپرسیم، طبیعت انسان چیست؟ ویژگیهایی که انسانها با ﺁنها از سایر موجودات متمایز میشوند چیست؟ این چیست که نوع ما را از هر نوع دیگری متمایز می کند، و همواره توسط والدین انسان تولید می شود؟ ممکن است تعریف کردن تعریف دشوار باشد، اما یک یا دو چیز واضح و بی چون و چرا است. در وهلهی اول، نمیتوان طبیعت انسان را به انسانهایی که خدا را دوست ندارند یا حتی چیزی از او نمیدانند، نسبت داد. بسیاری از انسانها هستند که طبیعتا باید از ﺁنان به عنوان نمونههای فوقالعادهای از طبیعت انسان یاد کنیم؛ انسانهایی که هنوز به خدا فکر نمیکنند، و یا به هیچ وجه او را تأیید نمیکنند. پس واضح است که اذعان و عشق به خدا که به ما اجازه ورود به قلمرو او را می دهد، بخشی از طبیعت ما نیست، نه از عطایای تولد ما.
و هنوز چیزی هست که ما رو از حیوانات پایین تر به عنوان ظرفیت ما برای خدا و تا ابد جدا کنه؟ ﺁیا این توانایی ما نیست که به محبت خدا واکنش نشان دهیم، به مقاصدش وارد شویم، تا ابدیت چیزها را سنجیم، و این کرامت حقیقی ماست؟ گنجایش ﺁن است، حتی اگر استفاده نشود؛ و این ظرفیتی است که انسان و تمام کارهایش را با علاقه و ارزشی که به هیچ مخلوق دیگری وابسته نیست, سرمایه گذاری می کند. طبیعت انسان توانایی ﺁن را دارد که دوباره متولد شود، و این ویژگی منحصر به فرد ﺁن است؛ در انسانها ظرفیت خوابﺁلود یا مردهای وجود دارد که هیچ چیز جز تماس با خدا، لمس روحالقدس، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
برای این که چنین ظرفیتی، همچون مردهای، و نیاز به قدرتای بالاتر، پیش از ﺁن که بتواند زندگی کند و از ﺁن استفاده کند، وجود داشته باشد، نباید ما را متعجب ساخت. طبیعت پر از مثالهایی از این ظرفیتها است. همه دانه ها از این طبیعت هستند، مرده اند تا زمانی که شرایط مطلوب باشد و خاک ﺁنها را زنده کند. در بدن ما نیز تواناییها و تواناییهای مشابهی وجود دارد که ممکن است زندگی را سریعتر کند یا نسازد. در پایینترین خلقت جانوران، ظرفیتهای مشابهای یافت میشود که بستگی به زندهسازی ﺁنها به یک ﺁژانس خارجی دارد که هیچ کنترلی بر ﺁن ندارد. تخمک یک پرنده در ﺁن گنجایش این را دارد که پرندهای مثل پدر یا مادر شود، اما اگر پدر یا مادر پرندهای را از دست بدهد، مثل او مرده باقی میماند و اگر پدر یا مادر ﺁن را از دست بدهد، فاسد میشود. بسیاری از حشرات تابستانی هستند که دو بار متولد می شوند، اول از والدین حشرات و بعد از خورشید. اگه یخبندان به جای خورشید بیاد، اونا میمیرن. این کرم صدپا هم اکنون زندگی خود را دارد، که بدون شک، از ﺁن راضی است، اما در طبیعت خود به عنوان یک چیز خزنده گنجانده شده است. این کرم ابریشم توانایی ﺁن را دارد که به چیزی متفاوت و بالاتر تبدیل شود. شاید پروانه یا پروانه شود؛ اما در اکثر ظرفیت ها هرگز توسعه نیافتهاند، ﺁنها قبل از رسیدن به این هدف میمیرند— شرایط ﺁنها به توسعه ﺁنها علاقه ای ندارد. این مقایسهها نشان میدهد که چقدر برای خسرانهای زندگی عادی است: این که یک موجود در یک مرحله از موجودیت خود تا چه حد ظرفیت عبور از مرحله بالاتر را داشته باشد، ظرفیتی که فقط توسط برخی ﺁژانس ها که به طور خاص با ﺁن سازگار شده اند، توسعه می یابد.
در این شرایط است که انسان از والدین انسانی خود متولد می شود. او با ظرفیتی برای زندگی بالاتر از زندگی حیوانی در این دنیا به دنیا ﺁمده است. در او ظرفیتی وجود دارد تا به چیزی متفاوت، بهتر و بالاتر از ﺁن چیزی که در واقع با تولد طبیعی اش است تبدیل شود. اون ظرفیتی داره که خوابونده یا مرده تا وقتی که روح القدس بیاد و بیرونش کنه کارهای بسیار و کارهای عظیم انسان میتواند بدون هیچ کمک الهیای بیشتر از ﺁنچه که در تمام نسل در قوانین طبیعی که هیچ تمایز بین خدا و خدانشناسانه قائل نمیشود، انجام دهد؛ انسان کارهای بسیار و بزرگی است که در تولد طبیعی خود میکند؛ اما یک کاری که او نمی تواند انجام دهد- او نمی تواند در درون خود قدرت عشق ورزیدن به خدا و زندگی کردن برای او را تقویت کند. برای این کار نیاز به نفوذ بیکران روحالقدس، یعنی انتقال زندگیاش است. توانایی فرزند خدا بودن از ﺁن انسانهاست، اما پیشرفت ﺁن در نظر خدا نهفته است. بدون توانایی انسان، انسان نیست، و از ذات انسان متمایز نیست. هر انسان با ﺁن مولود میشود که روح خدا در ﺁن زنده میشود و به حیات الهی میانجامد. این طبیعت انسان است؛ اما هنگامی که این توانایی چنان سریعتر میشود، هنگامی که انسان به عنوان فرزند خدا زندگی میکند، طبیعت انسانی خود را از دست نداده است، بلکه رفتهرفته در طبیعت الهی شریک شده است. هنگامی که تصویر خدا و همچنین والدین زمینیاش در انسان ظاهر میشود، طبیعت انسانی او به نهایت رشد خود رسیده است، او دوباره متولد میشود.
از مأموریکه این تغییر بزرگ رو انجام میده… فقط باید بگم که اون در عملیاتش ﺁزاد و همچنین بیملاحظه هست. اون مثل باد میمونه، خداوند بهمون میگه، که به جایی که فهرست شده ضربه میزنه. ما نمیتوانیم روح را به ارادهمان بیاوریم؛ ما نمیتوانیم از او چنان استفاده کنیم که گویی او وسیلهای غیرهوشمند و منفعل است؛ ما هم نمیتونیم تمام عملیاتش رو تحت کنترل خودمون دربیاریم این غذا باید منتظر ﺁن تاثیرات طبیعی باشد که ﺁن را تغییر دهند؛ نمیتونه بهشون دستور بده ما نمیتوانیم روح را فرمان دهیم؛ اما ما که مأمورانی ﺁزاد هستیم، میتوانیم بیش از انتظار صبر کنیم، میتوانیم دعا کنیم، و میتوانیم تلاش کنیم که خود را در عمل روح قرار دهیم. دریانوردان نمیتوانند باد را بالا ببرند و راه خود را هدایت کنند، اما میتوانند خود را در راه بادهای عظیم قرار دهند. ما نیز میتوانیم چنین کنیم: ما میتوانیم به ﺁرامی، با کمکهای مکانیکی، در راه روح فرو رویم؛ ما میتوانیم بادبانهایمان را ﺁماده کنیم، هر کاری که فکر میکنیم احتمالا به دست ﺁورده و از نفوذ او بهره ببریم — اعتقاد به این که روح بیشتر از ما مشتاق است تا ما را به خوبی برساند. چرا او در یک جا نفس می کشد در حالی که همه جا در ﺁرامش مرده ای است که ما نمی دانیم؛ اما در مورد تغییرات باد برای او، بدون شک دلایل کافی وجود دارد. ما نباید انتظار داشته باشیم که روح جدا از ذهنمان کار کند؛ ما نمیتوانیم روح را در خود ببینیم — ما نمیتوانیم بادی را که کشتیها را حرکت میدهد ببینیم، اما میتوانیم حرکت کشتیها را ببینیم، و میدانیم که بدون باد نمیتوانند حرکت کنند.
اگر این خط، تنها طبیعت انسانی ما باشد، اگر یک هماهنگی عمیق با خدا باشد که به تنهائی به تداوم و کمال طبیعت ما کمک کند، اگر مطابق با ﺁنچه در اطراف ما میبینیم برخی از مردان در رسیدن به پایان خلقت خود شکست بخورند، و برای همیشه روشن و بیفایده دروغ بگویند، در حالی که دیگران به پیش میروند تا سیر و رضایت بخشتر شوند. در زندگیای پایدار، نمیتوانیم از خود بپرسیم که به چه کلاسی تعلق داریم. نیکی و بدی در جهان است، شادی و بدبختی، پیروزی و شکست؛ اجازه ندهید با رفتار خود را فریب دهیم، گویی تفاوتی بین این دو متضادها وجود ندارد، یا این که در مورد ما اهمیت چندانی ندارد که به یک طرف تعلق داشته باشیم یا به طرف دیگر. همه چیز مهم است: این فقط تفاوت بین زندگی ابدی و مرگ ابدی است. مسیح برای بازی با ما نیامد و ما را با افسانه های پوچ ترساند. او مرکز و چشمهای از تمام حقیقت است، و ﺁنچه میگوید با ﺁنچه در دنیای اطرافمان میبینیم هماهنگ است.
اما با تلاش برای اطمینان از اینکه ﺁیا تغییر بزرگی که پروردگارمان در مورد ﺁن صحبت می کند، به ما رسیده است، شیئ ما نباید ﺁنقدر باشد که زمان و روش تولد جدیدمان را به عنوان واقعیت ﺁن تعیین کند. ممکن است کسی بداند که او متولد شده است، با این که قادر به یادﺁوری نیست، همان طور که هیچ کس به یاد نمیﺁورد. زندگی مدرک بزرگی از تولد، طبیعی یا معنوی است. شاید بخواهیم به دلایل دیگر زمان و مکان تولد را بشناسیم، اما مسلما نه برای این منظور، تا مطمئن شویم که متولد شدهایم. در حقیقت زنده بودن ما شواهد کافی وجود دارد. و زندگی روحانی به طور حتم به تولد روحانی دلالت دارد.
باز هم باید همواره مد نظر داشته باشیم که ممکن است انسان متولد شود، اما هنوز کامل نشده باشد. فرزند یک روزگاربهطورواقعی… وقطعا… یک طبیعت انسانی داره… … او قلب و ذهن انسان دارد، هر اندام بدن و روح را، هرچند هنوز نمیتواند از ﺁنها استفاده کند. پس تولد دوم تصویر خدا را روی هر روح احیا شده تاثیر می گذارد. ممکن است هنوز در هر بخش توسعه نیابد، اما همه قسمتهایش در میکروب است. این یک نتیجه ناقص نیست بلکه یک نتیجه کامل است که اثرات بازﺁفرینی دارد. این یک عضو نیست، یک دست یا یک پا متولد میشود، بلکه یک بدن است، یک بدن، یک ابزار کامل برای روح در همه حالات. تمام شخصیت بازیافته است، بطوری که انسان برای تمام وظایف زندگی الهی که این وظایف به او سپرده شود، ﺁماده باشد. یک کودک نیاز به اضافه کردن دارد تا بتواند ﺁن را برای انجام وظایف جدید ﺁماده کند: این نیازمند رشد است، نیازمند پرورش است، نیازمند ﺁموزش و عمل کردن به روش های انسانی است، اما لازم نیست که اندام جدیدی در چارچوب ﺁن قرار گیرد؛ زمانی که متولد میشود، اما رشد میکند تا خود را با سهولت و موفقیت در تمام راهها و شرایط انسانی تطبیق دهد. و اگر بازﺁفرینی کنیم، ﺁن را در خود داریم که با مراقبت و فرهنگ رشد میکند تا ما را به شباهت کامل با مسیح برساند. اگر رشد نکنیم، اگر کوچک، کوچک، کوچک، بچهدار نشویم، در حالی که باید بزرگ و بالغ باشیم، پس مشکلی جدی وجود دارد، که نیاز به تحقیق نگرانکننده دارد.
اما مهمتر از همه، به یاد داشته باشیم که تولدی جدید است که لازم است؛ که هیچ توجهی به رفتارمان، هیچ بهبودی و اصلاح انسان طبیعی، کفایت نمی کند. زیرا پرواز کردن یک کرم صدپا بهتر نیست که لازم باشد، بلکه یک پروانه است؛ این کرم پروانه ای از رنگ بهتر یا حرکت سریع تر یا نسبتهای بزرگتر نیست، این یک موجود جدید است. ما می دانیم که در این و ﺁن مردی که ملاقات می کنیم چیزی بیش از طبیعی انسان وجود دارد؛ ما در ﺁنها یک اصل رام کننده، پاکساز، الهام بخش را درک می کنیم. ما هر چه بیشتر از دیدن ﺁن شاد میشویم، زیرا میدانیم که هیچ کس جز خدا نمیتواند ﺁن را بدهد. و ما برای غیبتش ماتم میگیریم، زیرا حتی هنگامی که انسان وظیفهشناس، مهربان، خوشاخلاق و شریف باشد، اگر فیض نداشته باشد، اگر ﺁن لحن و رنگ خاص را نداشته باشد که تمام شخصیت را پوشانده، و نشان دهد که انسان در نور مسیح زندگی میکند، و از محبت به خدا متاثر شده است، به طور غغریزی احساس می. که هنوز با ابدی ارتباط برقرار نکرده است، که میخواهد هیچ ویژگیهای طبیعی، هر چند عالی، نمیتواند جبران کند— نه، دلنشینتر و کاملتر بودن شخصیت طبیعی این است که، دردﺁورتر و تأسفﺁورتر فقدان فیض و روح است.
انجیل سنت جان، جلد اول — مارکوس دادز