بهشت گمشده جان میلتون

https://christnetwork.net/wp-content/uploads/2018/01/adam_und_eva_dornai_03.jpg

اي پري الهام بخش آسمانی، در وصف نخستین نافرمانی آدمی و میوه و محصول ممنوعه، که طعم کشنده اش مرگ را به جهان آورد و جمله بدبختیهای ما را با از دست رفتن باغ بهشت باعث آمد، تا آنکه بزرگ مردی از نو پای بر جایمان کند و جایگاه نیک را برای ما باز ستاند ، نغمه ساز کن! نغمه ساز کن، تو که در قله پنهان حوریت یا «سينا» الهام بخش آن شبانی شدی که پیش از هر کس دیگر قوم برگزیده را آگاه ساخت که چسان در آغاز آسمان و زمین از دل پریشانی» سر به در آوردند، و اگر هم که کوه صهیون» و جویبار «سیلوحاه که در نزدیک محراب خداوند بود تو را بیشتر پسند خاطر باشد، برای سرودن نغمه پر زیر و بم خویش در طلبت روی بدانجا میکنم، زیرا که این نغمه را سر سرودن ماجراهایی است که تاکنون در عالم نثر و نظم ناگفته مانده اند، و هوای آنش نیست که در پرواز بر فراز کوهساران آئونی کندی یا میانه کوشی کند. و پیش از همه تو، ای اندیشه که دلی راست و پاک را از هر پرستشگاهی گرامیتر داری، مرا در این ره آموزگار باش، زیرا که تو بر همه چیز آگاهی؛ تو خود در آن لحظه نخستین حضور داشتی و با بالهای نیرومند و گسترده ات ورطه بیکران را به زیر پر گرفتی و زاینده و بارورش کردی. آنچه را که برای من تاریک است روشن کن، و آنچه را که پایین است بالا بر و بالا نگاهشدار، مگر بتوانم از بلندای این کلام گران مشیت لايزال را نیرو دهم و درستی راههای خداوند را به آدمیان بنمایانم.

پیش از هر چیز، تو که نه آسمان و نه ژرفای گران دوزخ رازی را از دیدهات پنهان دارند، بگوی که چه چیز نخستین والدین ما را که در عالم نیکبختی خویش بس مورد لطف آسمان بودند بدان انگیخت که از آفریدگار خود دوری گزینند و به خاطر دستیابی به تنها چیزی که از آن منع شده بودند در برابر فرمانش به سرکشی برخیزند، و حال آن که به جز آن جهان را سراسر در حکم خویش داشتند که بود که در آغاز، اغوایشان کرد و بدین عصيان ننگینشان برانگیخت؟ مار دوزخی! زیرا هم او بود که با بدخواهی زاده از حسد و کینه توزی، مادر نوع بشر را بفریفته، و این در آن هنگام شد که غرور او، همراه با سپاه فرشتگان عاصی که وی به یاری آنان بر آن شده بود که جلالی برتر از جمله همگنان خویش یابد، و لاجرم لاف از آن زده بود که اگر آفریدگار با وی از در ناسازگاری در آید با او هماوردی کند و پنجه در پنجه افکند، از آسمان به زیر آورد. وی، با این بلندپروازی خود در برابر اورنگ و شاهی پروردگار، آتش جنگی کفرآمیز و پیکاری مغرورانه را در راه تلاشی واهی در آسمان برافروخت، و چون چنین شد قدرت لایزال آتش در او افکند و واژگونه از گنبد نیلگون سرنگونش کرد. و او، تبه روزگار و زشتروی و گدازان، به گرداب بی پایان فنا درافتاد تا در آنجا با زنجیرهای الماسین در درون آتش کیفربخش به بند افتد، زیرا که گستاخانه قادر مطلق را به هماوردی خوانده بود. نه بار زمانی که خاکیانش به مقیاس روز و شب می سنجند ، او و دسته تبهروزان فناناپذیر اما سرافکنده اش، سرکوفته و از پا فتاده در دل گرداب آتشین درغلطیدند.

https://christnetwork.net/wp-content/uploads/2018/01/meister-bertram-von-minden-dornai.jpg

اما وی شایسته تحمل خشمی از این نیز فزونتر بود، و لاجرم اکنون به یاد سعادت از دست رفته و در اندیشه رنج حاضر سخت پریشان است. با نگاهی دژم به پیرامون خویش مینگرد و در دیدگانش اثر درد و ملالی جانکاه آمیخته با غروری سرکش و کینهای پای برجای هویداست. در طرفة العيني، تا دورترین حدی که نگاه ملائک تواند دید غمکده شوم ویران و خاموش را فراروی خویش مینگرد که همچون سیهچالی گران از هر سو دایره وار گسترده است و به کورهای بزرگ می ماند که از آن شعلههای سوزنده آتش سر بر کشد. لكن از این شعلهها به جای فروغی روشن، ظلمتی مرئی برمی آید که تنها دیدار مناظر شوربختی را در منزلگه رنج و درد اجازت میدهد.

همه جا ظلمات دردزایی است که در آن هرگز صلح و آرامش را امکان خانه گزیدن، و امید را که روی به همه میآورد، یارای رهیافتن نیست، در عوض سراسرش آکنده از عذابهای بی پایان و طوفانی آتشین است که از گوگردی که جاودانه میسوزد و هرگز فروکش نمیکند ، مایه میگیرد. چنین بود مکانی که عدالت سرمدی، برای این عاصيان بساخت و آنجا، درون ظلمات محض را زندانشان قرار داد و مکانی را نصیبشان کرد که سه بار بیش از آن اندازه که مرکز جهان از قطب نهایی فاصله دارد، از خداوند و از فروغ آسمان به دور است. شگفتا! که اینان در کجا بودند و به کجا درافتادند! | چون اندکی بگذشت، وی به همراهان سقوط خویش که در امواج گردابهای طوفانی آتشین غرقه بودند، بنگریست تا مگر آنان را بازشناسد. یکی از ایشان را دید که در کنارش میان شعلههای آتش غوطه ور بود، و او آن کس بود که بعد از خود وی مقامی از همه فراتر “ داشت و ناگزیر در بزهکاری نیز از جمله آن دیگران بدو نزدیک تر بود، وی همان بود که دیر زمانی بعد در اسراييل به احوالش واقف شدند و بعلزيوب نامش دادند. خصم بزرگ (که در آسمان شیطان نام داشت)، سکوت دهشتزا را با سخنان غرورآمیز خویش بشکست و چنین آغاز سخن کرد .

اگر تو آن کسی.. اما تا به چه اندازه در این حال با آن کس که در دیار مسعود روشنایی غرق در فروغی پر جلال بود و شکوهی از فر هزاران هزار فرشته رخشنده فزونتر داشت، فاصله داری!….

اگر تو آن کسی که پیمانی ناگفته و اندیشه و رأیی همانند، ما را با امیدی یکسان به قبول خطری مشترک در راه مهمی پر افتخار برانگیخت، و اکنون نیز واژگونبختی مشابهی در سقوطی مشابه به هم پیوند مان میدهد، در این صورت نیک می بینی که ما از چه اوجی به چه حضیضی در افتادهایم، زیرا که وی با تندر خویش بسی تواناتر از ما بود. اما تا بدان زمان، کدام کس قدرت این سلاحهای موحش را آزموده بود!؟ و با این همه، و با تمام آنچه هنوز این حریف پیروز در عالم قهر خویش با من تواند کرد، من از در توبه در نمیآیم و به جز آنچه هستم نمیشوم: هر چند که دیگر از آن فروغی که در پیرامون داشتم اثری نمانده است، اما هیچ چیز اندیشه استوار مسن و گردن فرازی پای بر جای مرا که از توجه به توهینی گرانمایه گرفت و مرا واداشت تا با قادر مطلق پهلو به پهلو زنم و خیل بیشمار ملایک سلاح بر کف را که دلیرانه سلطه وی را ناچیز گرفتند همراه خویش بدین پیکار سهمگین کشانم، تغییر نتواند داد. اینان مرا بر او برگزیدند، و در نبردی که کس را بر سرانجامش آگاهی نبود نیرویی مخالف را در پهن دشتهای آسمان با نیروی قادر او هماورد کردند و  اورنگ پادشاهیش را به لرزه در افکندند.

TemptationandFallofEve

چه باک اگر در این میدان از پای فتاده باشیم؟ زیرا که هنوز جنگ اصلی را نباختهایم. ارادهای خلل ناپذیر، و پایداری در انتقامجویی، و کینهای جاودان، و مردانگیی که هرگز نه سر فرود آرد و نه تسلیم شود، و بسیار چیزهای دگر، هیچ یک شکست پذیر نتوانند بود و هرگز خشم یا نیروی او این افتخار را جبرا از من نتواند ستاند. پشت خم کردن و بنده وار زانو بر زمین زدن و از او بخشش طلبیدن، و نیروی آن کسی را که اندکی پیش ضربت این بازوان، بنیاد سروریش را بلرزانید خدایی شمردن،ما را شرم و ننگی بس فزونتر از ننگ این درافتادگی است. زیرا که چون مقدر است که نیروی خدایان و جوهر ملکوتی ما فناناپذیر باشند، ما این بار با تجربه زاده از این واقعه بزرگ، که بازویمان را سست نکرده اما روشن بینی فزونتری نصيبمان کرده است، با امیدی بیش به پیروزی، مصمم بدان توانیم شد که با زور یا با حیله آتش جنگی جاوید و آشتی ناپذیر را با دشمنی بزرگ که اینک پیروز آمده و در شادمانی بیحد خویش از احساس این سروری بی منازع، زمام سلطنت مطلقه آسمان را در دست گرفته است برافروزیم.» فرشته مرتد چنین میگفت، هر چند که بسی درد میکشید، و با بانگ بلند لاف می زد، هر چند که از نومیدی بسیار در رنج بود.

بخشی از کتاب بهشت گمشده جان میلتون

درباره‌ی Saber Amiri

هان بر در ایستاده می‌کوبم کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید به درون آمده و با او هم‌سفره خواهم شد و او با من . [email protected]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *