انسان شدن کلام


انسان شدن کلام
1در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود؛ 2همان در آغاز با خدا بود. 3همه چیز به واسطۀ او پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت.
4در او حیات بود#1‏:4 آیات 3 و 4 را چنین نیز می‌توان خواند: «… و بدون او هیچ چیز پدیدار نگشت. هرآنچه پدید آمد، ۴ در او حیات داشت، و آن حیات …». و آن حیات، نور آدمیان بود. 5این نور در تاریکی می‌درخشد و تاریکی آن را درنیافت.#1‏:5 یا: «تاریکی آن را فرو نگرفته است».
6مردی آمد که از جانب خدا فرستاده شده بود؛ نامش یحیی بود. 7او برای شهادت دادن آمد، برای شهادت بر آن نور، تا همه به واسطۀ او ایمان آورند. 8او خودْ آن نور نبود، بلکه آمد تا بر آن نور شهادت دهد.

در ابتدا کلام بود و کلام با خدا بود و کلام خدا بود. در ابتدا خدا نیز چنین کرد. همه‌چیز را او ﺁفرید. و بدون او هیچ‌چیز ساخته نشده بود. در او زندگی بود؛ و زندگی نور انسان بود. و نور در تاریکی می‌درخشد. و تاریکی هم اونو بدست نیاورد. مردی از جانب خدا ﺁمد که نام او یحیی بود. و همین برای شهادت رسید تا بر نور شهادت دهد تا همه از طریق او ایمان ﺁورند. او نور نبود، بلکه ﺁمد تا بر نور شهادت دهد. نور حقیقی بود، یعنی نوری که هر کس را نور می‌گرداند و به جهان می‌ﺁید. او در دنیا بود و دنیا به وسیله‌ی او ﺁفریده شد و دنیا او را نمی‌شناخت. و نزد خود ﺁمد و اهل خانه‌اش او را نیافتند. و هر که از او استقبال کرد، به ﺁنان حق داد که فرزندان خدا گردد، حتی به کسانی که به نام او ایمان می‌ﺁورند. که نه از خون و نه از خواهش جسم و نه از اراده انسان زاییده شد، بلکه از خدا. و کلام جسم گردید و در میان ما ساکن شد و جلال او را از یگانه مولود از پدر، پر از فیض و راستی دیدیم. یحیی بر او شهادت داده، فریاد می‌زند: “این کسی است که درباره‌اش گفتم: هر‌که از عقب من ﺁید، پیش از من برتری یابد.” زیرا او قبل از من بود. به‌سبب پُری او ما همه بهره‌مند شدیم، فیض از پی فیض. زیرا شریعت به موسی داده شد. فیض و راستی از عیسی مسیح رسید. هیچ‌کس خدا را هرگز ندیده است. پسر یگانه‌ای که در ﺁغوش پدر است، او را اعلام کرده است.” – یوحنا ۱:۱-۸.

در این مقدمه‌ای کوتاه از انجیل یوحنا، محتوای ﺁن خلاصه می‌شود. در این مقدمه خلاصه‌ای از تاریخ نقل‌قول شده است. که کلام ابدی که حیات همه چیز در او بود، جسم گردید و در میان مردم ظاهر گشت. و برخی او را نادیده می‌گرفتند و برخی دیگر او را تکذیب می‌کردند. این همان چیزی است که یوحنا می‌خواهد در انجیل‌اش به نمایش بگذارد و این چیزی است که او در این معارفه‌ی عامیانه بیان می‌کند. او به طور مختصر به شخصی اشاره می‌کند که او را “کلمه” می‌نامد؛ او ارتباط این هستی را با خدا و ﺁفرینش موجودات را توضیح می‌دهد؛ او می گوید که چگونه به جهان ﺁمد و در میان مردم ساکن شد، و در ضیافتی که با او ملاقات کرد، سخن می گفت. در انجیل خلاصه شده است.این کتاب تاریخ تجلی کلام و ایمان و بی ایمانی را که این تجلی برانگیخته است، را روایت می‌کند.

 

یوحنا در ابتدا ما را با ماهیتی معرفی می‌کند که از او به عنوان “کلمه” یاد می‌کند. او از این واژه بدون تردید استفاده می‌کند، گویی که برای مخاطبانش ﺁشناست؛او بدون عذرخواهی از ﺁن استفاده می‌کند، زیرا در حقیقت هم در میان متفکران یونانی و هم در میان یهودیان نامی اشناست. در عهد عتیق با موجودی به نام “فرشتهٔ خداوند” روبرو می‌شویم. این فرشته‌ای است که با یهوه رابطهٔ نزدیکی دارد و در عین حال با انسان‌ها هم‌زمان است. از این رو، وقتی فرشته خداوند بر یعقوب ظاهر شد و با او کشتی گرفت، یعقوب ﺁن مکان را پنییل نامید، زیرا گفت: “من خدا را رو در رو دیدم.”[۱] در کتاب‌های عهد عتیق عهد قدیم، حکمت و کلام خدا به صورت شاعرانه‌ای بیان شده است، از یک طرف با خدا و از طرف دیگر انسان که توسط فرشته خداوند پُر شده است. و در زمان عیسی مسیح “کلام خداوند” عنوانی شده بود که معلمان یهودی از یهوه تجلیل می‌کردند. در توضیح ﺁیات، برای این که مردم ﺁن‌ها را بهتر بشناسند، عادت شده بود که نام یهوه را که بی‌نهایت جلال یافته بود، جایگزین نام یهوه یعنی “کلام خداوند” کنند.

فراتر از دایره‌های فکری یهودی، این عبارت نیز به‌راحتی قابل فهم بود. زیرا نه فقط در میان یهودیان، بلکه در همه جا، انسان‌ها به سختی می‌توانند به معرفت قطعی و قطعی درباره‌ی ابدی دست یابند. ابتدایی‌ترین تعریف از خدا، با اعلام اینکه او روح است، در یک لحظه و برای همیشه امیدی را که ما می‌توانیم او را ببینیم، همان طور که با چشم‌های مجسم یکدیگر را می‌بینیم، از بین می‌برد. این روح را ناراحت و ﺁشفته می‌کند. به عبارت دیگر این روح نامرئی دوستانمان است که ما برای ﺁن ارزش قائلیم، نه ظاهر ظاهری. اما ما به سختی ﺁن دو را از هم جدا می کنیم؛ و همان طور که به دوستان خود می‌رسیم و از ﺁن لذت می‌بریم، از طریق ویژگی‌های جسمی‌ای که با ﺁن ﺁشنا هستیم، و کلماتی که به گوشمان می‌رسد، مشتاقانه می‌خواهیم که با خدا و شناخت او، ﺁشنا و آسوده خاطر  باشیم. ما دستمان را دراز کردیم، اما نمی‌توانیم او را لمس کنیم. در هیچ جای این دنیا ما نمیتوانیم او را بیشتر از اینجا و حال ببینیم. اگر به دنیاهای دیگر نیز برویم، او را از نظر ما پنهان است. ایوب تنها کسی نیست که در پی خدا می‌باشد. “اینک من پیش می‌روم و او نیست.” و به عقب‌ماندگارانه‌ی‌اش را نمی‌بینم. در سمت چپ، جایی که کار می‌کند، و من او را نمی‌بینم. او خود را به‌دست راست پنهان می‌کند، تا او را نبینم.”

در ابتدا کلام بود و کلام با خدا بود و کلام خدا بود. در ابتدا خدا نیز چنین کرد. همه‌چیز را او ﺁفرید. و بدون او هیچ‌چیز ساخته نشده بود. در او زندگی بود؛ و زندگی نور انسان بود. و نور در تاریکی می‌درخشد. و تاریکی هم اونو بدست نیاورد.


یوحنا این عنوان را انتخاب کرد تا مسیح را در زندگی پیش از موجودیت خود قرار دهد. هیچ عنوان دیگری به این روشنی هویت مسیح را نزد خدا و نقش مسیح را برای ﺁشکار ساختن خدا ﺁشکار نمی‌سازد. این واژه‌ای بود که انتقال از تک‌خدایی یهودی به تثلیث مسیحی را ﺁسان می‌ساخت. از ﺁنجایی که در زمان باستان، یکتاپرست‌ها از کتاب مقدس برای نشان دادن واسطهٔ روحانی میان خدا و جهان استفاده می‌کردند، یوحنا ﺁن را به عنوان عنوانی مناسب برای خدا برگزید؛ عنوان او که در گذشته وحی خدا در ﺁن دخیل بوده است و مدت‌ها است که مکاشفه شخصیت عیسی مسیح را به پایان رسانده است. این واژه خود به صراحت شخصیت را تأیید نمی کند؛ اما چیزی که به ما کمک می کند تا درک کنیم این است که همان موجود، همان کلمه، که خدا را در خلقت ظاهر و بیان کرد، اکنون او را در انسانیت ﺁشکار می سازد. یوحنا می‌خواهد که تجسم و دنیای جدید روحانی را که در ﺁن خلق شده است، با مقصود اولیهٔ خدا که در ﺁفرینش است، هماهنگ سازد. او می‌خواهد به ما نشان دهد که این بزرگ‌ترین تجلی خدا، انحراف ناگهانی از روش‌های پیشین نیست، بلکه تجلی کامل روش‌ها و اصولی است که تا به حال بر فعالیت‌های خدا حاکم بوده است. عیسی مسیح نیز همان مأموریتی است که پدر ﺁسمانی‌اش اکنون در طبیعت انسان‌هاست. او در ﺁفرینش و حکومت‌های دنیا خواست و ارادهٔ پدر را بیان کرده است. همان کلمه‌ای که اکنون خدا را در درون و از طریق طبیعت انسان‌ها می‌خواند، در تمام اعمالش به او اشاره کرده است.

تنها کاری که خدا انجام داده این است که در عالم هستی یافت شود، که تا حدودی برای ما ﺁشکار و شناخته شده است. خدا را می‌توان یافت زیرا در ﺁنجا خود را بیان کرده است. اما علم به ما می گوید که در این جهان یک پیشرفت تدریجی از پایین به بالا، از ناکامل به سوی دنیاهای کامل وجود داشته است؛ و به ما میگه که انسان ﺁخرین نتیجه این پروسه است. در نهایت انسان هوشمند، خودﺁگاه و دارای اراده می‌شود و قادر است خالق خود را تا حدی ملاقات و درک کند. انسان ﺁخرین و کامل‌ترین بیان افکار خداست، زیرا در تاریخ بشر و بشر، خدا نه تنها از حکمت و قدرت خود، بلکه از لحاظ روحانی و اخلاقی بسیار والاتر است. در انسان خدا موجودی را می‌یابد که با مقاصدش همدردی می‌کند، کسی که می‌تواند به محبت او پاسخ دهد و به تمامی پریشانی خدا عمل کند.

اما یوحنا با گفتن این که “کلمه جسم می‌شود” بیشتر از ﺁنچه خدا از طریق کلام خلق کرده است، می‌گوید و بدین ترتیب راه‌های بهتری برای ﺁشکار ساختن خود یافت. کتاب مقدس دنیای مرئی را ﺁفرید، اما او دنیای مرئی نشد. کلام خدا همهٔ انسان‌ها را ﺁفرید، اما او نژاد انسان نشد، بلکه یک انسان یعنی مسیح عیسی. بی‌شک این حقیقت دارد که همهٔ انسان‌ها در پی ﺁن‌ها، خدا را ﺁشکار می‌سازند. و این امکان وجود دارد که برخی از انسان‌ها به طور کامل ﺁنچه خدا قصد ﺁشکار ساختن ﺁن را دارد، به نمایش بگذارند. این امکان وجود دارد که خدا اراده‌اش را چنان تغییر دهد و شخصیت او را پاک سازد که انسان باید از ابتدا تا انتها با خدا هماهنگی داشته باشد و شخصیت انسانی نیز باید شخصیت خدا را نمایان سازد. شاید انسان ایده‌ﺁل خلق شده باشد، اما ایده‌ﺁل خدا برای انسان‌ها ممکن است تحقق یافته باشد. با این حال، ما نباید هیچ مجسمهٔ خاصی در خود می‌داشتیم. زیرا که انسان کامل تمام نیست که در مسیح داریم. یه مرد کامل یه چیزه، کلمه “اینکارنات” یه چیز دیگه. “من” که از طبیعت انسان استفاده می کند، در شخصیت انسان است؛ در مقابل، شخصیت، “من”، الهی است.

با تبدیل شدن به جسم، کلام خدا به محدودیت‌هایی خاص، شاید تعریف ﺁن برای ما غیرممکن باشد. در حالی که در جسم او تنها می‌توانست نشان دهد که طبیعت انسان چه چیزی را می‌تواند ﺁشکار سازد. اما همان طور که طبیعت انسان در شباهت الهی ﺁفریده شده بود، و به همین دلیل، “خوب” و “بدی” یعنی انسان مانند خدا، در منطقه‌ای از شخصیت نیز احساس نمی‌شد.

سنت یوحنا، در توصیف این وقایع بسیار ساده می‌گوید: “کلام جسم شد و در میان ما ساکن گردید.” کلام خدا به این مفهوم نبود که او به جسم تبدیل شده، از ﺁنچه در گذشته بود، دست کشیده است، زیرا پسری که از پسربچه شدن دست می‌کشد. علاوه بر ﺁنچه که پیش از این به ﺁن تعلق داشت، او طبیعت انسان را نیز در بر می گرفت، و همزمان تجربه خود را افزایش می داد و تجلیات کنونی او را محدود به طبیعت انسان و شرایط زمینی می کرد. یهودیان با مفهوم “مسکن” خدا با قومش ﺁشنا بودند. در هنگام تولد قوم، هنگامی که هنوز در خیمه‌هایی بیرون از سرزمین موعود به سر می‌بردند، خدا خیمه‌اش را در میان خیمه‌های قوم برپا داشت، و تمامی مناطق سرگردان زندگی‌شان را با ﺁنان تقسیم می‌کرد، حتی در سی و هشت سال دوری از سرزمین‌هایشان، و به این ترتیب مجازات می‌شدند. یوحنا در اینجا از بدن مسیح به محل سکونت باستانی خدا که در اطراف ﺁن خیمه‌های اسرائیل جمع شده بودند، اشاره می‌کند. حال خدا در میان انسان‌ها ساکن است، در انسانیت عیسی مسیح. خیمهٔ عبادت انسان بود، شخص نادان، خدا بود. در مسیح، حضور خدا در میان قومش، ورود و شرکت در تاریخ بشر که در خیمهٔ عبادت و معبد قرار داشت، تحقق می‌یابد.

در این ﺁیه، خدا به انسان‌ها نشان می‌دهد که می‌خواهند او را بشناسند. بی‌گمان انسان‌ها همواره به مسیح چشم دوخته‌اند و از او دور می‌شوند، چنان که گویی خدا در او دیده نمی‌شود. ﺁنان با ناخشنودی در انتظار مکاشفه‌ای دیگر از روح نادیدنی هستند. اما مطمئنا این اشتباه است. فرض کنیم که خدا خود را برای ما ﺁشکار‌تر و ﺁشکار‌تر از ﺁنچه او انجام داده است، به‌درستی ﺁشکار می‌سازد. والاترین ویژگی‌های خدا کدام است؟ ﺁیا ﺁنها قدرت عظیم، عظمت و شکوه فیزیکی خیره کننده ای هستند که بر حس برتری می یابند؛ یا نیکویی بی‌کران، قدوسیت که نمی‌توان ﺁن را وسوسه کرد، عشقی که خود را با همهٔ نیازهای همهٔ موجودات تطبیق می‌دهد؟ بی‌شک، این خصوصیت روحانی و اخلاقی، الهی‌تر است. قدرت بی‌مقاومت نیروهای طبیعی ما را تا زمانی که در جای دیگر شناخت خدا را ﺁموخته‌ایم، از خدا کم می‌کند؛ قدرتی که سیاره ها رو در مدارهاشون نگه میداره… فقط از نیروی فیزیکی صحبت میکنه… و هیچ چیز از هیچ موجود مقدس و دوست داشتنی بهمون نمیگه. هیچ خصوصیت اخلاقی‌ای وجود ندارد که تحت تأثیر اعمال خدا قرار گیرد. هیچ چیزی به جز یک قدرت غیر شخصی در ﺁنها نمی بینیم؛ قدرتی که ما را می‌ترساند و می‌شکند، اما ما نمی‌توانیم ﺁن را دوست بداریم، پرستش کنیم و دوست بداریم. در یک کلام، خدا نمی‌تواند خود را با نمایش قدرت یا نزدیکی به ما ﺁشکار سازد. با وجود اینکه کل جهان در خرابه های اطراف ما سقوط کرد، یا با وجود اینکه ما دنیای جدیدی را که در مقابل چشمان ما قرار داشت دیدیم، شاید هنوز هم تصور کنیم که قدرتی که این کار را انجام داد غیر شخصی بود، و نمی توانست هیچ دوستی با ما داشته باشد.

فقط از طریق چیزهای شخصی، فقط از طریق چیزی که شبیه ماست، فقط از طریق چیزهای اخلاقی، خدا می تواند خود را به ما ﺁشکار کند. اما خدا با اعمال قدرت حیرت‌انگیز خود ما را خشمگین نمی‌سازد، بلکه با نیکویی‌هایی که وجدان انسان می‌تواند بتدریج ﺁن را تحسین کند، خود را به ما ﺁشکار می‌سازد. اگر به وجود خدا شک داریم، اگر شک داریم که ﺁیا روح نیکویی، حامی همه چیز است، هر چیز را به کار می‌گیرد و در همه چیز پیروز می‌گردد، امید است که به مسیح چشم بدوزیم. در اوست که ما بر زمین خود می‌نگریم و در شرایطی می‌توانیم نیکویی را بسنجیم و درک کنیم. نیکویی با هر ﺁزمایشی که امکان پذیر باشد، نیکویی به اوج خود رسید، و به پیروزی رسید. این نیکویی‌ها، هرچند در شکل‌ها و موقعیت‌های انسانی، نیکویی‌هایی است که در میان انسان‌ها از سطح زمین، تعلیم، بخشش، فرمانبرداری، تضمین‌دادن و نجات‌بخشی به انسان‌ها داده می‌شود، نه اینکه از ﺁنها بپاشد. اگر این خدا نیست پس خدا چیست؟ چه تصور والایی از خدا تا به حال داشته است؟ چه مفهوم شایسته‌ای از خدا وجود دارد که در اینجا برﺁورده نمی‌شود؟ در خدا به چه چیزی نیاز داریم، یا فرض کنیم که در خدا باشیم، که در مسیح نداریم؟

اگر هنوز احساس می‌کنیم که اطمینان کافی به خدا نداریم، به این دلیل است که در پی چیزهای نادرست می‌گردیم یا به دنبال جایی می‌رویم که هرگز نمی‌توانیم ﺁن را بیابیم. در اینجا می‌خواهیم بدانیم که خدا را می‌توان از طریق خصوصیات اخلاقی‌اش، محبت، رأفت و احترام او به حق، به خدا شناساند؛ و باید درک کنیم که مناسب‌ترین وحی، ﺁن است که این خصوصیات در ﺁن نمایان می‌شود. اما برای درک این صفات، همان طور که در تاریخ واقعی به نظر می‌رسند، باید کمی حس و محبت نسبت به ﺁنان داشته باشیم. ﺁنانی که در دل پاکند، خدا را خواهند دید. کسانی که عدالت را دوست می‌دارند و با فروتنی و نیکویی در پی ﺁنند، در مسیح خدای را می‌یابند که می‌توانند ببینند و بر او توکل کنند.

درس های اینقراطین کاملا واضح است. اول این که، ما می‌خواهیم دیدگاه خود را نسبت به خدا در نظر بگیریم. گاهی اوقات احساس می‌کنیم که در نسبت دادن به خدا همه‌ی خوبی‌ها را می‌توانیم صرفا با خیال‌پردازی‌های خود روبرو شویم که در واقع نمی‌توان ﺁن را توجیه کرد. در این قرائت می بینیم که خدا واقعا چه کرده است. در اینجا ما نه یک خیال، نه یک امید، نه یک امید مبهم، نه یک وعده، بلکه یک حقیقت کامل، به اندازه زندگی گذشته مان محکم و تغییر ناپذیر داریم. این خدایی که ما اغلب از او دوری کرده‌ایم، و احساس کرده‌ایم که سر راه و مانعی است که به ظلم و ستم مظنون بوده‌ایم. او به ما شک کرده است که چه کسی به ما صدمه زده است و چه کسی به ما رحم کرده است. او، خدای متبرک، که به خاطر هیچ شر و مسبب تمام خوبی ها جوابگو نبود، تمام شرایط ما را پذیرفت، مثل یک موجود زندگی کرد، خودش رنجهای ما را برملا کرد، تمام سختی های زندگی، تمام چیزهای تلخ و تنهایی در مرگ، در تجربه خودش، تمام رنج و عذاب گناه انسان ها را با هم ترکیب کرد. و تمام غم‌هایی که خدا به ﺁن‌ها می‌نگرد و به گناه و رنج می‌نگرد. این همه را نه برای این که به ما نشان دهد که ماهیت الهی چقدر از انسان بهتر است، بلکه برای این است که طبیعت او او را به انجام این کار واداشته است. زیرا نمی‌توانست تحمل کند که در خون‌ریزی‌اش انفرادی باشد، و در خود شادی قدوسیت و عشق را بداند، در حالی که مخلوقاتش این شادی را از دست می‌دادند و خود را از هر نیکویی ناتوان می‌ساختند.

پس، اولین باری که به خدا فکر می‌کنیم باید چنین باشد: که خدایی که به تنهایی و در هر کاری که باید انجام دهیم، او نیست که از ما دور شده باشد، یا با ما همدردی نکند، یا به علایق ما بسیار متفاوت باشد، و ما را قربانی کند؛ اما او کسی است که خود را برای ما قربانی می‌کند، کسی که همه چیز را جز عدالت و انصاف برای خدمت به ما می‌نهد، و بی‌احتیاطی، سردی و حماقت‌های ما را می‌بخشد، و با ما در هر ﺁنچه به رفاه ما مربوط می‌شود، سهیم می‌شود. و چون بر روی زمین، تضاد گناهکاران را تحمل کرد، و صبر کرد تا به ذهن بهتری برسند، همچنان با صبر الهی، صبر می‌کند تا او را به عنوان دوست خود بشناسیم، و فروتنانه او را به عنوان خدای خود به رسمیت بشناسیم. او صبر می‌کند تا ما بفهمیم که خدا بودن، پادشاهی نیرومند نیست که بر همه حملات مخلوقاتش بر تخت نشسته باشد، بلکه خدا بودن، محبتی بیش از هر چیز است. تا قادر باشد فداکاری های بیشتری برای خیر همه انجام دهد؛ تا ظرفیت بی نهایت برای متواضع کردن خودش داشته باشه، و خودش رو از دید خارج کنه، و به خوبی ما فکر کنه. این خدایی است که در مسیح داریم. داور ما که قربانی ما می‌شود، خدایمان پدر ما می‌شود، بی‌کران او که با ما به صمیمی‌ترین روابط نزدیک می‌رسد؛ ﺁیا این خدایی نیست که می‌توانیم به او اعتماد کنیم، و چه کسی را می‌توانیم دوست بداریم و خدمت کنیم؟ اگر این طبیعت حقیقی خداست، اگر ما همیشه انتظار چنین امانت و کمک هایی از جانب خدا داشته باشیم، اگر خدا باشد که همه اینها باشد، مانند عشق در ﺁینده، همانطور که در گذشته خود را نشان داده است، پس شاید هنوز وجود نداشته باشد که لذت کامل غرایز ما به مرور باشد و با شک و تردید راه خود را در تاریکی بیابیم، و شوک‌هایی که نیاز به ﺁن‌ها داریم تا ﺁنچه را که در ما وجود دارد از ﺁنچه که بی‌ارزش است، برطرف کنیم؟

پولس می‌گوید: “این فکر در شما نیز باشد که در مسیح عیسی بود.” پطرس می‌گوید: “مسیح برای ما عذاب کشید.” “اگر خدا ما را محبت نمود، ما نیز باید یکدیگر را محبت کنیم.” به غایت نظر کن، به عشقی که مسیح را به جای ما نهاد و خود را با ما شناساند. نفس تازه ای از زندگی را در نظر بگیرید که این یک حرکت به زندگی انسان وارد کرده است، دنیا را به وجود ﺁورده و به ما نشان می دهد که چقدر امکانات عمیق و دوست داشتنی در طبیعت انسان وجود دارد؛ و افکار تازه‌ای که در رفتار خود دارید ذهنتان را به خود مشغول می‌کند. به این ﺁتش بزرگ مرکزی بیایید و سرمای سخت شما ذوب خواهد شد سعی کنید این محبت الهی را به گونه‌ای بسنجید و ﺁن را به عنوان محبت خود بپذیرید، چنانکه ﺁن را در ﺁغوش گرفته، به همه‌ی خوبی‌ها علاقه‌مندید و به شما می‌رساند، و به روح ﺁن بی‌حس خواهید شد. احساس می‌کنید که هیچ گزندی نمی‌تواند ﺁنقدر بزرگ باشد که در دل خود از این عشق بهره‌مند شوید. مثل هدایایی که به شما می‌دهد، شما شروع به دیدن این می‌کنید که بزرگ‌ترین ﺁنها این است که شما را به شباهت‌های خود تبدیل می‌کند، و به شما می‌ﺁموزد که به یک شکل محبت کنید. درک امنیت و دورنمای شادمانمان که توسط خدا نجات یافته است و عشق به هوش کامل و منابع مطلق؛ با صرف کردن رایگان برای ما… … با فروتنی و ملایمت… ما نمی‌توانیم محبت مسیح را بدون اعلام ﺁن دریافت کنیم. این نور به دل می‌تابد، که باید از هر ﺁنچه در دلمان است، احساس شود.

و همان طور که محبت مسیح مجسم شد، نه این که خود را در هیچ نمایش بزرگ صرف کند، به غیر از نیاز انسان‌ها، بلکه خود را در تمام امور روزمره و زندگی بشری نمایان سازد؛ هیچ گاه در زندگی هنری‌اش، به‌تنهایی غوطه‌ور نمی‌شد، هرگز در دوران کودکی‌اش به فراموشی نمی‌نشست؛ پس عشق ما برگرفته از او مجسم می‌شود. نه در یک نمایش، بلکه در تمام زندگی‌مان در جسم زندگی می‌کنیم، و در هر شرایطی که زندگی زمینی‌مان را با ﺁن‌ها در ارتباط می‌سازیم، به اصطلاح به اصطلاح “بیان” پی می‌بریم. افکار و اعمال ما بیشتر به فکر دیگران است. ما در خانواده ها زندگی می کنیم، یا به عنوان کارفرما و شاغل با یکدیگر در ارتباط هستیم، یا به وسیله صد ضرورت زندگی دور هم جمع می شویم؛ در همهٔ این ارتباط‌ها، روح‌القدس مسیح را بر ﺁن داشت تا مجسم شود. شانس ما برای انجام کارهای خوب در دنیا بستگی به این دارد. بررسی ما از زندگی در انتهای این دنیا رضایت‌بخش است و یا برعکس ﺁن، به‌نسبت ﺁنچه که با روح این‌قراض در ذهن داریم یا نه. ما باید یاد بگیریم که متحمل مشکلات یکدیگر شویم، و اینگارنیتی به ما نشان می‌دهد که تنها تا زمانی می‌توانیم خود را با دیگران در میان بگذاریم و برای ﺁنان زندگی کنیم. مسیح به ما کمک کرد تا به وضعیت خود برسیم و زندگی خود را ادامه دهیم. این راهنمای تمام کمک‌هایی است که می‌توانیم به او بدهیم. اگر کسی بتواند پست‌ترین طبقهٔ جمعیت ما را بازگرداند، مردان خداترس در میان ﺁن‌ها زندگی می‌کنند؛ نه در میان ایشان در راحتی‌هایی که از ایشان نصیبشان نمی‌شود، بلکه در هر امری زندگی می‌کنند، مگر ﺁنکه بی‌گناه زندگی کنند. مسیح پولی نداشت که بدهد و علم را تقسیم نکند. او بدون در نظر گرفتن خود، با خدا و همدردی می‌کرد. تعداد کمی از ﺁنان می‌توانند از او پیروی کنند، اما هرگز نباید شیوهٔ زندگی او را نادیده بگیریم. فقرا تنها طبقه ای نیستند که نیاز به کمک دارند. این وابستگی ما به پول به عنوان رسانه خیریه است که این احساس را بوجود ﺁورده است. دادن پول ﺁسان است؛ و به همین خاطر ما وظیفه خود را انجام می دهیم، و احساس می کنیم که همه کارها را انجام داده ایم. این پولی نیست که حتی فقیرترین ها بیشترین نیاز را دارند؛ و این اصلا پول نیست، بلکه همدردی است که همه طبقات به ﺁن نیاز دارند. این همدردی واقعی که به ما بصیرت از شرایط ﺁنها می دهد، و ما را وادار می کند که بار ﺁنها را تحمل کنیم، هر ﺁنچه که هستند. مردان بسیاری بر روی زمین هستند که مانع انسان‌های بهتر می‌شوند؛ که نمی‌تواند امور خود را اداره کند یا نقش خود را بازی کند، اما همواره در تنگنا و درمانده است. ﺁنان در جامعه‌ای سخت مشغول به خدمتند و نیاز به کمک دارند. ﺁنان همچنین از این کار جلوگیری می‌کنند. دوباره، مردانی وجود دارند که از نوع ما نیستند، مردانی که ذائقه شان مال ما نیست. مردانی هستند که به نظر می‌رسد در پی بدی‌ها می‌باشند، و مردانی که به گناه خود پیوسته خویشتن را در گل نگاه می‌دارند. به طور خلاصه, طبقات مختلفی وجود دارند که ما هر روز با ﺁنها هستیم و دیگر تمایلی به انجام هر کاری نداریم؛ ما از مصیبتی که به ما می‌دهند، رنج می‌بریم؛ اضطراب و رنج و هزینه‌ی زمان، احساس و کار، تا زمانی که با ﺁن‌ها در ارتباط هستیم، دائما احیا می‌شود. چرا انسان‌های بی‌ارزش باید ما را حقیر بدانند؟ چرا می‌باید از زندگی‌مان به دلیل خواست‌های بی‌پایان شریران، بی‌دقتی، بی‌احتیاطی، بی‌اعتنا، و ناسپاس، شاد باشیم؟ چرا هنوز باید صبور باشیم و هنوز هم به منافع خود به ﺁنان اولویت دهیم؟ تنها به این دلیل که این روشی است که نجات جهان با ﺁن به انجام می رسد؛ فقط به خاطر این است که ما صبوری مسیح را زیر سؤال می‌بریم، و چون احساس می‌کنیم که محبت ما به نجات جهان بستگی دارد و به ﺁن ایمان داریم، باید تلاش کنیم که خود را نشان دهیم. با توجه به این که مسیح چگونه خود را متواضع ساخته است تا بار شرم و فلاکت را که بر او نهاده‌ایم بر دوش کشد، نمی‌توانیم از تحمل بار یکدیگر سر باز زنیم، و به این ترتیب شریعت مسیح را به تحقق برسانیم.

درباره‌ی Saber Amiri

هان بر در ایستاده می‌کوبم کسی اگر صدای مرا بشنود و در به رویم بگشاید به درون آمده و با او هم‌سفره خواهم شد و او با من . [email protected]

همچنین ببینید

افکار نسنجیده

افکار نسنجیده این مزمور نه تنها در نظر گرفته شده است، بلکه می‌گوید: “غزل” با …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *