درخشان باشد اما متاسفانه زمانی که در کلیسا با بعضی از ایمانداران برخورد کردم که چشمانشان خالی از برق ملاقات با مسیح است،دریافتم که هنوز دنبال خداوند میگردند سالهاست که از ایمانشان میگذرد اما افسوس و صد افسوس که او را ملاقات نکرده اند. وقتی پای صحبتشان مینشینی گویی از تردیدی رنج میبرند که از اعلام آن هراس دارند که:” چرا هر چه که بلندتر فریاد میزنم و هللویا میگویم ولی هنوز قلبم خالی است؟ چرا بعضی با وجود هزاران مشکل و مصیبت در شادی او غرقند. اما من در امنیت هم نمیتوانم به قوت آنان شاد باشم؟” ویا اینکه وقتی به شهادتهای دیگران گوش میکنند از صورتشان میتوان خواند که در دل میگویند من هم می خوام .پس چرا من شهادتی برای گفتن ندارم؟
راستی چرا شاهد چنین ایماندارانی هستیم . آیا خداوند در مورد فرزندانش تفاوت قائل میشود؟ مگر خود او همه ما را برنگزیده است ؟
آنچه که من در تجربه زندگی خود با روح القدس دریافتم اینست که تنها تفاوت در نحوه عملکرد خود ماست .یعنی در میزان توکل واعتماد ما ویا حتی دقیق تر در میزان سرسپردگی ما به اوست.اینکه هرگاه در زندگی با آزمایشها وتجربه ها روبرو میشویم در آن لحظه چه تصمیمی میگیریم اینکه زودتر مفری بیابیم و فرار کنیم یا با اعتماد به نیکویی او بایستیم و تحمل کنیم تا در لحظه موعود خود خداوند عمل کند.وهه! که چه لحظه زیبائیست آن لحظه که جلال او در زندگی ایماندار آشکار میشود. لحظه ای که همه جلال او را می بینند. از آنجا که خداوند ما یگانه است و بر اساس ذات یگانه خویش هر یک از ما را نیز منحصر بفرد آفریده پس برای هریک از فرزندان جلوه ای خاص از جلال خویش را آشکار میسازد تا هر یک از ما جلوه ای از ذات بی انتهای او و مکاشفه حضورپر جلال او برای دنیا باشیم. شاید یکی از دلایل خداوند برای بنیان نهادن کلیسا همین باشد تا این آیه از کلام خدا که در افسسیان10:3 آمده است جامه عمل بپوشد که میفرماید:”تا اکنون از طریق کلیسا حکمت گوناگون خدا بر ریاستها و قدرتهای جایهای آسمانی آشکار شود.”
با همین مقدمه میخواهم یکی از تجربیاتم را در خداوند با شما شریک شوم. از زمانی که به خداوند عیسی مسیح ایمان آوردم وشروع بخواندن کلامش ودعا وتفکر در آن نمودم متوجه شدم که حقیقتا” این کلام در من وزندگیم عمل میکند همانطور که خود خداوند در کلامش میفرماید:” کلام من که از دهانم خارج شود بی ثمر نمی ماند، بلکه مقصود مرا عملی میسازد و آنچه را اراده کرده ام انجام میدهد.” اشعیا11:55
زمانی کتاب ایوب را میخواندم و برایم مبهم بود که چرا خداوند مرد پارسایی چون ایوب را دچار چنین مصیبتهایی کرد
پارسایی ایوب در کلام خداوند مستقیما در آغاز کتاب ایوب تائید شده است. وسئوال بزرگ من از خداوند این بود که:” خداوندا، آیا تو فقط به جهت تهمت شیطان با ایوب چنین کردی؟ برای من قبول این نکته دشوار بود. آیا خدای قادر مطلق آفریننده آسمان وزمین ودانای مطلق فقط برای اثبات آنچه که خود از آن آگاهی کامل دارد دست به چنین تجربه دردناکی برای ایوب میزند؟! خدایی که خود درچهار فصل 39،38 ،40و41 با 66 سئوال پی در پی از ایوب عظمت خود را به او بادآور میشود. نه مسئله فرا تر از اینها بود برای من این سئوال بزرگ ظاهرا” بی جواب مانده بود.
بعضی موعظه میکنند که این آزمایش ایمان ایوب بود اما برای من این پاسخ کاملی نبود. چرا باید کسی که خود خداوند او را تحسین مینماید( در صحنه آغازین کتاب ایوب که صحنه ای آسمانی و کم نظیردر کلام خداست در حضور خداوند وفرشتگان) چنین سخت مورد آزمایش قرار گیرد ؟ پس در ورای این آزمایش باید قصد مقدسی باشد که برای انسان آزموده شده دست یافتنی میگردد.
تمام کتاب را خواندم وبارها در آن تفکر نمودم اما برایم ملموس نگشت . خدایا چرا !؟ تا اینکه …..
روزی که در حضورش به زانو افتاده بودم و اعتراف میکردم که :” خداوندا ، من تو را میبینم . کارهای عظیم تو را ، برکات ترا ، تسلی ترا، شفای ترا، حمایت و هدایت ترا و جواب دعای مرا که میدهی.
حتی وقتی مرا در سختی قرار میدهی.در تنگناهای زندگیم تو رامی بینم. میبینم که این تو هستی که مرا در موقعیتی قرار می دهی که از آن گریزی نیست. تو مرا هر لحظه می آزمایی وبه من نشان میدهی که چگونه ام؟و چقدر نیاز به تسلی و فیض تو دارم. من بدون تو هیچم هیچ.”
در همان لحظه خداوند” روح القدس” مرا به کلامش در ایوب 5:42 هدایت کرد. وای! خداوندا متشکرم ! از این مکاشفه که به من عطا فرمودی . آری حقیقتا” سر کتاب ایوب در این بود که ایوب اعتراف کرد:”از شنیدن گوش در درباره تو شنیده بودم لیکن آلان چشم من تو را می بیند.”
ایوب برگزیده خداوند بود، خداوند پارسایی او را پذیرفته بود. و از جهت این برگزیدگی بود که اجازه داد سختیها بر ایوب واقع شود تا او در این سختیها خداوند را ملاقات کند. این اعتراف خود ایوب است. ایوب پارسا با تمام ثروت وآرامشی که داشت هرگز خداوند را ملاقات نکرده بود. اما در رنجها و سختیهایش اعلام کرد که حالا خداوند را با
چشمانش می بیند و رابطه اش با خداوند صمیمی ورو در رو شد به همراه توبه از گناهان.
در همان لحظه تمام سختیهای سالهای اخیر زندگیم در مسیح به یادم آمد. در تنگی، فشار، غربت وسرگردانی،طرد شدنها و در از دست دادن عزیزان.
به یاد روزی افتادم که از درد فشار وتهمت به حضور او زانو زدم واشک ریختم ونالیدم و لحظه ای که دررویا او در کنارم بود وسرم را که روی زانوانش بود در میان دستانش گرفت و به چهره ام نگریست و در دم تمام دردم شفا یافت. یاد لحظه ای که مرا بنام خواند ویا وقتی که وعده ای داد که جز به ایمان بدست نمی آید. همان روز که صدای شیرینش را شنیدم که گفت:” روزهای سخت در پیش است با ایمان بایست تا برکات عظیم من بر تو جاری شود.”
و باز خداوند روح القدس برایم گشود:
راز رنج ایوب چیست؟ آنچه که اکنون خودت اعتراف کردی : که در اوج سختی ودردت “من هستم” من یهوه خداوند خدای تو هستم. این درد را به تو می دهم چون خودم هم آن را شفا می بخشم. فرزند در حضور من بمان ، با ایمان بمان و بدان که تو را بر حسب نیازت تسلی خواهم بخشید. بایست تا تبدیل شوی، بایست تا مرا هر روزه ملاقات کنی.
و حالا بیاد می آورم آیاتی از کلام او را که زندگی کردم آنهایی که شهادت میدهم که در زندگی شخصیم جاری گشته و عمل کرده است.
” ای که سختیها وزحمات بسیار به من نشان دادی، می دانم که به من نیروی تازه خواهی بخشید ومرا از این وضع
فلاکت بار بیرون خواهی آورد. مرا بیش از پیش سرافراز خواهی نمود و بار دیگر دلداری خواهی داد.” مزمور71
“ای خدا باران نعمت ها بارانیدی و میراثت را چون خسته بود، مستحکم گردانیدی. جماعت تو در آن ساکن شدند.
ای خدا، به وجود خویش برای مساکین تدارک دیده ای .” مزمور 68
و اکنون بر لبانم این سرود جاریست که:” متبارک باد خداوندی که هر روزه متحمل بارهای ما می شود وخدایی که نجات ماست.”
امروز امیدوارم ، امیدوار تر از دیروز وایمان دارم که فردا امیدوارتر از امروز خواهم بود که او رنج مرا بر می گرداند، او مرا تسلی می دهد ، او راه مرا می گشاید و او مرا بکار می گیرد.
و با شادی وامید مزمور پیروزی را می خوانم که :”اینک آواز خود را می دهد، آوازی که پر قوت است.خدا را به قوت توصیف نمایید. جلال وی بر اسرائیل است و قوت او در افلاک.”
آدم وحوا، ابراهیم وسارا، یوسف و مریم ، همسرم ومن
از همان اولین روزهای ایمانمان به خداوند متوجه شدیم که خداوند کارعمیقی را در روابط من وهمسرم آغاز کرد.
من وهمسرم هر دو تحصیلکرده و از خانوادههای فرهنگی یودیم وبا دقت وتوجه کافی بزرگ شده بودیم. زمانی که ازدواج کردیم شاید از نظر خودمان واطرافیان زوج ایده آلی بودیم. در همان اولین سالهای زندگی مشترک امکانات مالی خوبی داشتیم وتقریبا” خیلی زود صاحب آپارتمان وماشین ورفاه مالی شدیم.
اما از همان روزهای اول ازدواج اختلافاتی میان ما آغاز شد که ریشه در عوامل مختلف داشت، دعواهای شدیدی با هم میکردیم که اکثرا” خانوادههایمان متوجه نمی شدند ولی یکی دو باری هم اختلاف به میان آنها کشید، خلاصه چیزی که از اول ظاهرا” درست وحساب شده و معقول و ایده آل بود به نحوی پیش رفت که بعد از چند سال من وهمسرم تقریبا”
امیدی به ادامه زندگی مشترک نداشتیم . فقط با هم ادامه میدادیم چون بچه داشتیم وشاید به این دلیل که هر دو یه جورهایی از طلاق گرفتن خوشمان نمی آمد. آلان وقتی به آنروزها فکر میکنم میبینم که چقدر بد و وحشتناک بود.
و وفتی به دلیل کارهای خودم فکر میکنم میفهمم که بزرگترین دلیل جدالهای من با همسرم این بود که میخواستم از حق خودم در برابر اودفاع کنم. میخواستم به اصطلاح فرهنگ رایج توسری خورنباشم ! با این تفکر که مگر چی از اوکم دارم که بخواهم اجازه بدهم که به من امرونهی کند. من یک دختر تحصیل کرده وبه عقیده خیلی ها زیبا بودم پس شوهرم باید به این امتیازات من که نصیبش شده احترام بگذارد و قدر مرا بداند!
از طرفی برای شوهرم در قبال خودم وظایفی قائل بودم که اگر تامین نمی شد طبیعتا” باعث رنجش خاطر ودلخوری من میشد که با کوچکترین جرفه ای دعوای حسابی راه می افتاد.
البته شوهر من هم اشکالات وایراداتی داشت مثل همه انسانها ، اما شاید به دلایلی که گفتم من آنها را بزرگتر وبا گذشت زمان غیر قابل تحمل تر می دیدم.
یادم میاید که خیلی بحث ودعواها از یک موضوع بچگانه شروع میشد و بعد اینقدر ادامه پیدا میکرد که به یک دلخوری بزرگ می انجامید.
همیشه سعی در اثبات حقانیت خودم داشتم و منتظر بودم که او از من بابت حرفها و کارهایش معذرت خواهی کند.
البته الان قصد ندارم که از ایرادات شوهرم بگوییم چون هر چه که بودند، راه حل برخورد با مشکل آن طور نبود که
من انتخاب کرده بودم و عمل میکردم.
اما اتفاقاتی هست که ما را مطمئن می سازد که دستان خداوند این ازدواج را تا لحظه ایمانمان حفظ کرد و نگذاشت که اوضاع از آنچه که بود بدتر شود.شاید این مورد مصداق این آیه از کلام خداوند باشد که :”….پس آنچه را خدا پیوست انسان جدا نسازد.”
خداوند با وجود دلهای سنگمان جسم های ما را در کنار هم حفظ کرد.
خب برای انسانی که بدون خدای حقیقی زندگی میکند ازاین دست مشکلات فراوانند. من و همسرم حدود 15 سال که از ازدواجمان گذشته بود به خداوند عیسی مسیح ایمان آوردیم. جالب اینکه هر دو باهم ،هم زمان توبه کردیم وایمان آوردیم.
وقتهایی بود که من وهمسرم با هم کلام را میخواندیم و یادم می آید که وقتی کلام خداوند در پیدایش 23:2 را میخواندیم:” وآدم گفت :همانا اینست استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم …” همسرم بسوی من برگشت و با محبتی عمیق به من گفت : چه عالی ! عزیزم ، تو جزئی از خود من هستی.” انگار که زیباترین رمان عشقی دنیا را خواندیم و حقیقتا” همین طور هم بود تا آن زمان تعبیری زیبا تر از این برای عشق زن وشوهر نشنیده بودیم .بله، ما دوباره عاشق هم شدیم ولی اینبار این روح خداوند بود که این عشق را در ما زنده کرد وعمق آن را برایمان میگشود.
و ما را تعلیم می داد و هنوز هم ادامه دارد.
وقتی کلام را میخواندم وقایع زندگی زوجها برایم جالب بود.
نکاتی در مورد هر کدام از زوجها در کلام خداوند برایم جلب نظر میکرد.
آدم و حوا: از یک رابطه عالی شروع شد. شخص خداوند خدا آن دو را برای هم قرار داد و آن دو یکی شدند.در نقشه اولیه زن معاون آدم خلق شد.اما پس از گناه آدم وحوا این رابطه از طرف خداوند طور دیگری تعریف شد. حوا مورد تنبیه خداوند قرار گرفت چنانکه در پیدایش16:3 میخوانیم:”…و او بر تو حکمرانی خواهد کرد.”
در تائید این برداشت میتوان به آیه زیر در کلام خداوند اشاره کرد.
اول تیموتائوس 14:2 :”و آدم فریب نخورد، بلکه زن بود که فریب خورد ونافرمان شد.”
ابراهیم وسارا: در سفر ایمانی ابراهیم، سارا همسرش در کنارش بود. با توجه به آیات کلام خدا سارا در اطاعت کامل با شوهرش همراه شد. سارا صدای خدا را نشنیده بود اما به ابراهیم اعتماد کرد و بی هیچ مقاومتی با او درسفری طولانی که حتی خود ابراهیم هم نمی دانست به کجا ، همراه شد. پس سارا مطیع همسرش بود.
یوسف ومریم:
به یاد دارم که روزی در رازگاهانم انجیل لوقا را میخواندم و به لوقا 38:1 رسیدم ” مریم گفت:” کنیز خداوندم. آنچه درباره من گفتی ، بشود.”
اشکهایم جاری گشت و شروع کردم به دعا کردن و از خداوند میخواستم که این گفته را از من نیز بپذیرد و با اشکها
به حضور او میگفتم که من هم میخواهم اینطوری باشم . مرا هم به کنیزی بپذیر. خداوندا هر چه از من بخواهی اطاعت میکنم.دعا میکردم واشک میریختم واحساس میکردم که چیزی هست که هنوز نمیدانم و باید آنرا بیاموزم.
از همان شب سفری روحانی برایم آغاز شد. در نیمه های شب بر میخواستم وبا هدایت روح خدا اعماق اطاعت از
فرمان خداوند برایم باز میشد. سفری داشتم از آغازبا مریم، دختری که برای اطاعت از فرمان خداوند باید با سختیهای بسیاری مواجه میشد. اول از همه عکس العمل همسر آینده نسبت به شنیدن خبر بارداری او، وسپس سفری طولانی و در آخربازگشتی در اوج سختی، هر خانمی که تجربه بارداری را داشته میتواند درک کند که برای مریم چقدر سخت بود که در آخرین روزهای بارداری ونزدیک وضع حمل به آنصورت مسافرت نماید و اما تصویری که کلام خدا از مریم میدهد، او را آرام وصبورو مطیع نشان می دهد. نکته جالب دیگر اینکه خداوند سایر دستورات را پس از آن با یوسف در میان میگذارد و بر اساس اصل خانواده در نظر خداوند این یوسف است که فرامین و نحوه عمل را از خداوند دریافت میکند. سفر عجیبی بود. من با لحظه های سختی مریم همراه میشدم انگار که در کنار او هستم وشاهد نزدیک ماجراهای زندگی او.
مریم را میدیدم که 30 سال با عیسی زندگی کرد. پسر خدا که در جسم فرزند مریم هم محسوب میشود. عیسی فرزندی عزیز وکامل برای مریم بود. دل مریم چقدر از داشتن چنین فرزندی خرسند بود. حالا زمانی فرا رسیده بود که مریم
مطیع اراده خداوند بی هیچ اعتراضی نظاره گررنجهای فرزند دلبندش ومتحمل درد شمشیری است که در قلبش فرو میرود( لوقا35:2 ). در آخرین صحنه در پای صلیب مسیح ، روح القدس مفهوم اطاعت کامل مریم را برایم گشود.
خدایا ! چقدر دردناک است تحمل چنین مرگی برای مادری که در پای صلیب فرزند دلبندش بی صدا اشک میریزد.
مریم از نسل حوا با اطاعت از کلام خداوند وعده را دریافت کرد:” سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند با توست وتو در میان زنان مبارک هستی.” لوقا28:1
پس برای کنیز خداوند بودن باید می آموختم که مطیع باشم، مطیع دستورات او.
اطاعت از خداوند، فکرکردم:” خب فهمیدم باید مطیع فرامین خداوند باشم “، ظاهرا” که نکته پیچیده ای نبود.
اما درسهای بعدی در راه بودند. در مرحله بعدی با مفهوم” سر بودن مرد برای زن” آشنا شدم. اما در کنارش
وقتی به آیاتی که به مرد توصیه میکند که همچون مسیح که کلیسا را محبت کرد، مرد هم باید همسر خویش را محبت کند و چون جان خویش دوست بدارد. خیلی خوشحال وراضی بودم و همیشه دلم میخواست شوهرم به این آیات با
دقت توجه کند. توی دلم می گفتم:” حالا یاد میگیره که چه جور شوهری باشه!”
ولی انگار هدف خداوند از مشخص کردن این آیات و کنار هم قراردادن آنچه که از ابتدا نقل کردم چیز دیگری بود.
این زمانی برایم آشکار شد که نامه اول پطرس 3 را میخواندم در آیه 4 وقتی به عبارت ” زیبایی نا پژمردنی روحی
ملایم وآرام که در نظر خدا بس گرانبهاست ” برخوردم . چیزی در من فرو ریخت : من روحی ملایم و آرام نداشتم. خودم میدانستم و اعتراف میکنم که همیشه برای اینکه ثابت کنم حق با من است، جنگیدم….وای خدایا! من چکار میکردم!
من بر خلاف نظر خداوند رفتار میکردم. من از اراده خداوند پیروی نمی کردم. چقدر از آنچه که مقبول خداوند بود فاصله داشتم! احساس کردم که در حضور قدوس او چقدر گناه کارم . چون در ادامه ، در آیه 5 می فرماید:” زیرا زنان اعصار گذشته که بر خدا امید داشتند، خود را اینگونه می آراستند. آنان تسلیم شوهران خود بودند.”
خداوند روح القدس برایم بیشتر آیات را میگشود: عبارات ” روحی ملایم و آرام که در نظر خدا بس گرانبها است.”و
” بر خدا امید داشتن و تسلیم شوهر خود بودن” در فکر وقلبم حک شدند.
و در آیه6 : ” چنانکه سارا مطیع ابراهیم بود و او را سرور خود می خواند. شما نیز اگر نیک کردار باشید و هیچ ترس به دل راه ندهید، فرزندان او خواهید بود.”
و اما باز رفتم به عهد عتیق ، در کنار سارا وابراهیم به یاد آوردم داستان رفتن آنها به مصر را و زمانی که ابراهیم از ترس جان خود به سارا گفت که ادعا کند که خواهر ابراهیم است ونه همسرش . و سارای مطیع این اشتباه همسر را پذیرفت. با خودم فکر کردم:” اگر من به جای سارا بودم چه عکس العملی نشان میدادم؟”واینکه سارا طبق این آیات به خدا امید داشت و خداوند چون سپری سارا را محافظت کرد وبر سارا خیمه زد . این واقعه دوبار در زندگی سارا و ابراهیم تکرار شد و هر دو بار این خداوند بود که سارا را محافظت کرد و گناه و اشتباه شوهرش نسبت به او را پوشش داد و مانع ازآسیب رسیدن به سارا شد.و در عوض هر دوبار ابراهیم به نوعی توسط فرعون و ابیملک سرزنش شد.
حالا فهمیدم که سارا در این حوادث فقط به خدا امیدوار بود وهیچ ترس به دل راه نداد و خدا نیز او را رهانید با دست پر قدرتش وهر بار او را سرافراز نمود.چون سارا روحی مطیع داشت که در نظر خداوند بس گرانبهاست.
و خداوند برایم اینطور آشکار کرد که : در مورد رابطه خودت وشوهرت به من اطمینان کن، تو مطیع وآرام باش و به خاطر داشته باش که” من” سرشوهرت هستم.وقتی که او در مورد تو اشتباه می کند. من این اشتباه را اصلاح می کنم. در لحظاتی که همدیگر را درک نمی کنید چشمانت را به سر او که “من هستم” بدوز و نترس. مطمئن باش که نمی گذارم به تو آسیب برسد.
می خواستی کنیز من باشی ، پس بیاموز که مطیع قوانین من در خانواده باشی که این برای هر دو شما سلامتی و آرامش به ثمر می آورد.
و حالا نوبت من بود که باید چون مریم اطاعت می کردم و مانند سارا مطیع همسرم می شدم. تا آنچه را که در نظر
“پدر آسمانی” بس گرانبهاست ، بدست آورم.
از تمام اعمال و افکار گذشته ام در حضور خداوند احساس شرمندگی میکردم. و در حضور او توبه کردم و گفتم :
“خداوندا ! این من وتمام افکار وقلبم بر روی مذبح تو ، ای خداوند. این قربانی را بپذیر و مرا تقدیس کن. ای خداوند کمکم کن تا همان همسری باشم که تو می پسندی .
از آن زمان به بعد ، نگرش من به روابط مان تغییر کرده و من دیگر نگران احقاق حقوق خود در برابر همسرم نیستم.
این طرز فکر نو آرامش عمیقی به من بخشیده است وزمانی که اختلاف نظر داریم سعی نمی کنم که عقیده خودم را تحمیل کنم. اختلافات ما خیلی کم شده است . البته واضح است که اختلاف نظروجود دارد وهیچکدام از ما هنوز انسان کاملی نیستیم و گاهی باعث دلخوری یکدیگر می شویم، اما اولین راه حلی که در این موارد به ذهنم میرسد زانو زدن و دعا کردن است،در لحظات دشوار که همدیگر را نمی فهمیم به خداوند که سرهمسرم است نگاه می کنم و از خداوند میخواهم ما را یاری کند. از اینکه در حضور او نسبت به یکدیگر با محبت برخورد نکردیم طلب بخشش می کنم و
همیشه این بهترین راه حل برای من است. منتظر خداوند می مانم و او که همیشه به وعدههای خود امین است، عمل
می کند و صلح و آرامش را به ما باز میگرداند .
و اکنون دیگر هر مسئله ای که بین من و شوهرم ایجاد شود، من فقط یک چیز میخواهم وآن هم اینست : ” روحی ملایم و آرام که در نظر خدا بس گرانبهاست.”
پس او به عقب متمایل شد و بر سینه عیسی تکیه کرد …
همیشه وقتی این آیه را در انجیل یوحنا می خواندم، حسی در قلبم موج میزد ، احساسی از حسرت وتحسین.
تحسین برای یوحنا ، یک جور حس ” خوش به حالی “. با خود می اندیشیدم که : خوش به حالش چه فرصت بزرگی داشت که سرش را روی سینه عیسی تکیه زده بود. سینه عیسی یعنی “سینه خدا”!!!
حتما” یوحنا می توانست صدای ضربان قلب مسیح را بشنود که با هر طپشی می نواخت :” دوستت دارم”.
چون خود یوحنا در آیات بالاتر می نویسد: یکی از شاگردان، که عیسی دوستش می داشت، نزدیک به سینه او تکیه زده بود. یوحنا 23:13
اما عشق مسیح فقط مختص به یوحنا نبود. این یک امتیاز خاص برای یوحنا نبود ولی چرا او در انجیلش به آن اشاره می کند
چون یوحنا “قلب عیسی ” را شناخته بود . او قلب خداوند را مکاشفه کرده بود و این را بی تردید می دانست برای همین نزدیک به سینه او نشسته بود و در سخت ترین شب زندگیش یعنی “شب صلیب” در حالیکه عیسی دشوارترین تعلیمات را به آنها می داد و تاریک ترین لحظات زندگیشان آغاز می شد، او همچنان نزدیک سینه مسیح نشسته بود و بر امن ترین جای دنیا
تکیه زده بود. من همیشه حسرت این لحظه را می خوردم . با خودم فکر میکردم :” خوش به حال یوحنا ! چقدر به عیسی نزدیک بود. ای کاش می شد من هم سرم را روی سینه عیسی بگذارم وجواب سئوالم را از او بپرسم.
تا اینکه در یکی از تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیم، در زمانی که انگار همه دنیا ضد من و خانواده ام برخاسته اند در شب وحشت واضطراب، وقتی که من و دخترانم در سفری پرمخاطره از همسرم جدا شدیم و بی پناه و غریب ماندیم در حالیکه فرزندانم اشک می ریختند و از من میخواستند تا کاری بکنم تا پدر سلامت به نزدشان بازگردد ومن بی پناه تر از همیشه در حالیکه در اندیشه فردایی مبهم و تاریک بودم و با اشک دختران مضطرب و گریان را تسلی می دادم، شروع به خواندن مزامیر برای آنان کردم و وعدههای خداوند را با صدای بلند به آنان یادآوری میکردم تا اینکه هر دو خوابشان برد.
در همان حال که از فرط خستگی و درماندگی کف اتاق نشسته بودم ، اطمینانی در من ایجاد شد . اول برایم ملموس نبود اما
کم کم این اطمینان قلبم را گرم کرد ودریافتم که حضوری شیرین و آرام و قدرتمند در کنارم است.
خداوندا! من هم آنشب صدای ضربان قلب تو را شنیدم که برای من و دخترانم می تپید. صدایی که می گفت :” فرزند ، نترس.
دوستت دارم . من اینجا هستم در کنار تو و تو سرت را بر سینه من تکیه زدی. چشمانت را باز کن و حضور مرا در کنارت
ببین.”
حالا من هم این آیه از کلام را زندگی می کنم که : یکی از شاگردان، که عیسی دوستش می داشت، نزدیک به سینه او تکیه زده بود. انجیل یوحنا 23:13
شکرت می کنم ای خداوند که در لحظات سختی ودرد در کنارم هستی.و اجازه دادی تاحضور زنده و قیام کرده تو را حس کنم.
حالا دیگر در حسرت یوحنا نیستم بلکه در اطمینان حضور تودر یکی از سخت تر زمانهای زندگیم هستم. ایمان دارم که سرم را به سینه خداوند قیام کرده از مرگ تکیه زده ام .اطمینان دارم که مهربانترین قلب دنیا برای من می تپد. “قلب عیسی” !
قلب خدا که قلب مرا حس می کند و می گوید :
“اما تو ای اسرائیل بنده من و ای یعقوب که تو را برگزیده ام و ای ذریت دوست من ابراهیم، که تو را از اقصای زمین گرفته تو را از کرانه هایش خوانده ام و به تو گفته ام تو بنده من هستی ، تو را برگزیدم و ترک ننمودم ، مترس زیرا که من با تو هستم و مشوش مشو زیرا من خدای تو هستم! تو را تقویت خواهم نمود والبته تو را معاونت خواهم داد وتو را به دست راست عدالت خود دستگیری خواهم کرد. اینک همه آنانی که با تومعارضه نمایند ناچیز شده ، هلاک خواهند گردید.آنانی را که با تو مجادله نمایند جستجو کرده نخواهی یافت و آنانی که با تو جنگ کنند نیست ونابود خواهند شد. زیرا من که یهوه خدای تو هستم
دست راست تو راگرفته و به تو میگویم: مترس زیرا تو را نصرت خواهم داد. ای کرم یعقوب و ای شرذمه اسرائیل مترس زیرا خداوند و قدوس اسرائیل که ولی تو می باشد می گوید : من تو را نصرت خواهم داد. اینک تو را گردون تیز نو دندانه دار خواهم ساخت و کوهها را پایمال کرده ، خرد خواهی نمود وتلها را مثل کاه پراکنده خواهی ساخت . آنها را خواهی افشاند
وباد آنها را برداشته، گردباد آنها را گراکنده خواهد ساخت.لیکن تو از خداوند شادمان خواهی شد و به قدوس اسرائیل فخر خواهی نمود. اشعیا 41 : 8_16شیوا
آمین!